اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی

اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینمت که غریبانه اشک می ریزی !

هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن
بخند ! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا ، تو کجا تک درخت من ! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت ، فصل خزان هم درخت می ماند
تو "پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی

تو را خدا به زمین هدیه داده ، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی ...
دیدگاه ها (۰)

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانممگذر ز وفاداری مگذار برین ...

میثم ابراهیمی❣🍃🥀🍃👌👌

ای خوشا ظهری ڪه ما معشوق را مهمان ڪنیمدیده از روے نگارینش نگ...

اگر مراد تو ای دوست بی‌مرادی ماستمراد خويش دگرباره من نخواهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط