تصادف
تصادف
پارت ۱۱
کلارا:گمشید پاشید باید اماده شیم برای عمل تهیونگ
بلند شدم رو تخت نشستم رومو کردم طرف تهیونگ دیدم همینجوری داره نگام میکنه
+چته
جواب نداد
دستمو جلو صورتش تکون دادم که حرکت کرد
-چته ها؟
+بلند شو بریم دکتر
-کمکم کن برم دشویی
+به من چه
-مثل اینکه یادت رفته...
+اوکی خفه
دستش گرفتم بردم دشویی
بعد تموم شدن کارش اومد بیرون
-کمک کن لباس بپوشم
+باشه
لباسش دراوردم که دوباره پکاش درخشان شد
+عوففففففف چه جذابهههه
لباسش دادم بپوشه
+پات شکسته نه دستت لباست بپوش
-نمیخوای که...
+عزیزم خودمون حلش میکنیم دیگه اون کارا چیه
-شلوارمو دربیار
+ /:
+فشار چیه؟
صورتمو بردم اونور شلوارش دراوردم
ببخشه نگاهم به باکسرش خورد شروع کردم به قهقه زدن
-چته؟
+باکسر خرسی
-خو مرض
شلوارش دادم پوشید کمر بندش هم بست
کلارا:چه غلطی میکنید بیاید دیگه
+اومدیم
(پرش زمانی بیمارستان)
منتظر دکتر بودیم که اومد
دکتر:خوشبختانه پای اقایه کیم مشکلی نداره الان گچ پاش رو باز میکنیم
یه نفس راحت کشیدم
ی لحظه نفسم بند اومد
رسما بدبخت شدم
ننه بابام رفتن امریکا
منم پیش این چهار نفرم
امشب هم باید با تهیونگ...
وایییی به گا رفتم
تهیونگ نگاهی بهم انداخت و پوزخند زد
+عوضی
گچ پاش رو باز کردن
رفتیم مدرسه
بعد کلاس دوباره رفتیم تو اون صگ مرده که با این چهار نفرم
روی مبل لم دادم شیر کاکائو میخوردم
تهیونگ اومد کنارم نشست
-خب کی دس به کار بشیم؟
+ته غلط کردم یه چی دیگه بگو
-خیر گلم
+رسما به گا میرم
-اره عسیسم
+کثافت
-از روز زیبا لذت ببر چون قراره شب بدبختت کنم
+از کجا میدونی لذت نمیبرم؟
-همکاری میکنی؟
دستامو دور گردنش حلقه کردم روش نشستم صورتمو نزدیک صورتش کردم که وقتی حرف میزنم لبامون به هم میخوره
+شاید
تِه دستشو گذاشت پشت سرم که لبامون بهم کوبید
رو مبل خیمه زد روم منم همکاری میکردم(استغفرالله)
ته داشت لباسم در میورد که دستشو گرفتم خمار ازم جدا شد
+ته الان کلارا اینا میان اینجا وقتش نیس
از روم بلند شد رو مبل نشست به رو برو خیره شد
+به چی فکر میکنی؟
-به شب
+لعنتی چرا اینقدر هیجان داری
-فقط با تو یه همچنین حسی دارم
+تاحالا تجربه نداشتم میترسم
ته با تعجب رو کرد بهم گفت
-یعنی دختری؟
+چرا تعجب کردی؟ اره
-پس مال من میشی
+درد داره؟
-بار اولت باشه درد طبیعیه
+ترو خدا نگا دارم راجب چه چیزی باهات حرف میزنم
در عمارت باز شد
کلارا:من اومدممممم
+غذا کو
کلارا:جانگ داره میاره
بعد از اینکه غذا خوردیم رفتم چرت بزنم
بعد از خواب بیدار شدم نگا ساعت کردم
یا خدا ساعت 12 شب بود
اومدم برم بیرون که چراغا خاموش بود
که یهو....
پارت ۱۱
کلارا:گمشید پاشید باید اماده شیم برای عمل تهیونگ
بلند شدم رو تخت نشستم رومو کردم طرف تهیونگ دیدم همینجوری داره نگام میکنه
+چته
جواب نداد
دستمو جلو صورتش تکون دادم که حرکت کرد
-چته ها؟
+بلند شو بریم دکتر
-کمکم کن برم دشویی
+به من چه
-مثل اینکه یادت رفته...
+اوکی خفه
دستش گرفتم بردم دشویی
بعد تموم شدن کارش اومد بیرون
-کمک کن لباس بپوشم
+باشه
لباسش دراوردم که دوباره پکاش درخشان شد
+عوففففففف چه جذابهههه
لباسش دادم بپوشه
+پات شکسته نه دستت لباست بپوش
-نمیخوای که...
+عزیزم خودمون حلش میکنیم دیگه اون کارا چیه
-شلوارمو دربیار
+ /:
+فشار چیه؟
صورتمو بردم اونور شلوارش دراوردم
ببخشه نگاهم به باکسرش خورد شروع کردم به قهقه زدن
-چته؟
+باکسر خرسی
-خو مرض
شلوارش دادم پوشید کمر بندش هم بست
کلارا:چه غلطی میکنید بیاید دیگه
+اومدیم
(پرش زمانی بیمارستان)
منتظر دکتر بودیم که اومد
دکتر:خوشبختانه پای اقایه کیم مشکلی نداره الان گچ پاش رو باز میکنیم
یه نفس راحت کشیدم
ی لحظه نفسم بند اومد
رسما بدبخت شدم
ننه بابام رفتن امریکا
منم پیش این چهار نفرم
امشب هم باید با تهیونگ...
وایییی به گا رفتم
تهیونگ نگاهی بهم انداخت و پوزخند زد
+عوضی
گچ پاش رو باز کردن
رفتیم مدرسه
بعد کلاس دوباره رفتیم تو اون صگ مرده که با این چهار نفرم
روی مبل لم دادم شیر کاکائو میخوردم
تهیونگ اومد کنارم نشست
-خب کی دس به کار بشیم؟
+ته غلط کردم یه چی دیگه بگو
-خیر گلم
+رسما به گا میرم
-اره عسیسم
+کثافت
-از روز زیبا لذت ببر چون قراره شب بدبختت کنم
+از کجا میدونی لذت نمیبرم؟
-همکاری میکنی؟
دستامو دور گردنش حلقه کردم روش نشستم صورتمو نزدیک صورتش کردم که وقتی حرف میزنم لبامون به هم میخوره
+شاید
تِه دستشو گذاشت پشت سرم که لبامون بهم کوبید
رو مبل خیمه زد روم منم همکاری میکردم(استغفرالله)
ته داشت لباسم در میورد که دستشو گرفتم خمار ازم جدا شد
+ته الان کلارا اینا میان اینجا وقتش نیس
از روم بلند شد رو مبل نشست به رو برو خیره شد
+به چی فکر میکنی؟
-به شب
+لعنتی چرا اینقدر هیجان داری
-فقط با تو یه همچنین حسی دارم
+تاحالا تجربه نداشتم میترسم
ته با تعجب رو کرد بهم گفت
-یعنی دختری؟
+چرا تعجب کردی؟ اره
-پس مال من میشی
+درد داره؟
-بار اولت باشه درد طبیعیه
+ترو خدا نگا دارم راجب چه چیزی باهات حرف میزنم
در عمارت باز شد
کلارا:من اومدممممم
+غذا کو
کلارا:جانگ داره میاره
بعد از اینکه غذا خوردیم رفتم چرت بزنم
بعد از خواب بیدار شدم نگا ساعت کردم
یا خدا ساعت 12 شب بود
اومدم برم بیرون که چراغا خاموش بود
که یهو....
۹.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.