زیبایی های تلخ
#زیبایی_های_تلخ
#پارت_اول
فقط دوییدم ، دوییدم و دوییدم
موش آب کشیده شده بودم
چشمامو بسته بودم از اونجایی که راه خونه رو بلد بودم حفظی میرفتم تا اینکه خوردم به یکی و چشمامو باز کردم و دیدم (جونگ وو) بود. خیلی خجالت کشیدم آخه اون کراشم بود. فهمیدم شبیه لبو شده بودم. دستشو دراز کرد که بلند شم. بعد از اینکه بلند شدم خندید و گفت:«چرا هر موقع که منو میبینی شبیه لبو سرخ میشی؟!»هنوز لبخند رو صورتش بود.لبخند ریزی که داشتم از صورتم محو شد و سرمو انداختم پایین و با صدای آرومی گفتم:«یعنی هنوز متوجه نشدی؟!» حرفو قطع کردم. اونم لبخند بامزش از رو صورتش محو شد. دیگه هیچی نگفت. سکوت پر معنایی حکمران شد. بعد از حدود پنج ثانیه با صدای آرومی گفت:«من متوجه این موضوع شدم و با تو هم نظرم...»
چشمام گرد شدن و سرم و آوردم بالا و گفتم:«چ...چی گفتی؟»
خندید، ولی هیچی نگفت
گفتم:«مگه میدونی حس من به تو چیه؟»
-خب کیه که ندونه
+خب اگه راست میگی چه حسی نسبت بهت دارم
-الان بگم که ضایع میشی بچه پرو
به خودم اومدم. برای اولین بار باهاش یه مکالمه ی عادی داشتم. دوباره زبونم گرفت و نتونستم حرفی بزنم. اشک تو چشمام جمع شد. و کم کم گریه کردم. بغلم کرد. بغلش حس امنیت بهم داد.
#جونگ_وو
حس کردم برای اولین بار یکی هست که منو برای خودم بخواد. چون اون شخصیت واقعی منو نمیشناخت. آروم آروم سعی کردم به دودوهی بگم که میخوام باهاش باشم ولی انگار نمیتونستم. بعد از حدود دو دقیقه همونجوری با صدای برادر بزرگ ترم(شی اون)به خودم اومدم. نمیدونستم چی بگم. میدونستم که به بابا میگه. از دودوهی فاصله گرفتم.
#پارت_اول
فقط دوییدم ، دوییدم و دوییدم
موش آب کشیده شده بودم
چشمامو بسته بودم از اونجایی که راه خونه رو بلد بودم حفظی میرفتم تا اینکه خوردم به یکی و چشمامو باز کردم و دیدم (جونگ وو) بود. خیلی خجالت کشیدم آخه اون کراشم بود. فهمیدم شبیه لبو شده بودم. دستشو دراز کرد که بلند شم. بعد از اینکه بلند شدم خندید و گفت:«چرا هر موقع که منو میبینی شبیه لبو سرخ میشی؟!»هنوز لبخند رو صورتش بود.لبخند ریزی که داشتم از صورتم محو شد و سرمو انداختم پایین و با صدای آرومی گفتم:«یعنی هنوز متوجه نشدی؟!» حرفو قطع کردم. اونم لبخند بامزش از رو صورتش محو شد. دیگه هیچی نگفت. سکوت پر معنایی حکمران شد. بعد از حدود پنج ثانیه با صدای آرومی گفت:«من متوجه این موضوع شدم و با تو هم نظرم...»
چشمام گرد شدن و سرم و آوردم بالا و گفتم:«چ...چی گفتی؟»
خندید، ولی هیچی نگفت
گفتم:«مگه میدونی حس من به تو چیه؟»
-خب کیه که ندونه
+خب اگه راست میگی چه حسی نسبت بهت دارم
-الان بگم که ضایع میشی بچه پرو
به خودم اومدم. برای اولین بار باهاش یه مکالمه ی عادی داشتم. دوباره زبونم گرفت و نتونستم حرفی بزنم. اشک تو چشمام جمع شد. و کم کم گریه کردم. بغلم کرد. بغلش حس امنیت بهم داد.
#جونگ_وو
حس کردم برای اولین بار یکی هست که منو برای خودم بخواد. چون اون شخصیت واقعی منو نمیشناخت. آروم آروم سعی کردم به دودوهی بگم که میخوام باهاش باشم ولی انگار نمیتونستم. بعد از حدود دو دقیقه همونجوری با صدای برادر بزرگ ترم(شی اون)به خودم اومدم. نمیدونستم چی بگم. میدونستم که به بابا میگه. از دودوهی فاصله گرفتم.
۲.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.