زیباییهایتلخ

#زیبایی_های_تلخ

#پارت_دوم

#دودوهی

نمی‌دونستم که باید چی بگم. دلم براش سوخت با اینکه از سکوتش هیچی نفهمیدم.
-نگران نباش به بابا چیزی نمیگم.
+ممنونم
×میشه بپرسم جریان چیه؟
+خب بعدا بهت میگم

#شی_اون

از دور ماشین بابامو دیدم. گفتم:«جونگ وو بدو. بابا اومد!»
به محض اینکه ماشین بابا رسد بهمون، جونگ وو گفت:«خانم اون رستورانی که پرسیدی سر همین خیابونه.»
میدونستم من توضیحی ندارم برای اینکه پیش جونگ وو ام. ولی بابا چیزی بهم نگفت.

#دودوهی

انگار دیگه نمشناختمش. سرمو انداختم پایین و گفتم:«ممنونم.»
بعد از اینکه از اونجا دور شدم گریم گرفت و بدو بدو رفتم خونه. بارون بند اومده بود. رفتم خوابیدم چون فردا امتحان داشتم.

صبح روز بعد

#جونگ_وو

با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم. رفتم حاضر شدم. میخواستم از دودوهی معذرت خواهی کنم و از دلش در بیارم. نمیتونستم دوریشو تحمل کنم. وقتی رسیدم مدرسه دلشوره داشتم. حس بدی داشتم که باهاش اونطوری حرف زدم و خب هیچ توضیح منطقی نداشتم و خب آخه کجای بابام منطقیه که به دوهی واقعیت و بگم؟ خواستم برم تو مدرسه که یه دست آشنایی رو شونم حس کردم. سرمو برگردوندمو دیدم...
دیدگاه ها (۱)

درد های من:)

#زیبایی_های_تلخ#پارت_سومدودوهی با لبخند بامزه ای داشت بهم نگ...

#زیبایی_های_تلخ#پارت_اولفقط دوییدم ، دوییدم و دوییدمموش آب ک...

یهو همچی بد شد قلبش عین سنگ شد...

پارت (اول) <ویو جی وو>صبح با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدم چ...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط