پارت سوم
پارت سوم –
«لبخند میزنم چون دوست ندارم گریهتو ببینم.»
---
راوی: نیلا
پیشونیم عرق کرده بود، نفسهام بریدهبریده بود.
ته توی راهرو بیمارستان قدم میزد و غر میزد که چرا سِرُم وصل نمیکنم، چرا انقدر لجبازم، چرا…
نشنیدم بقیهشو.
فقط نگاهش کردم.
یه لحظه چشمهامو بستم و با خودم گفتم: کاش فقط یه هفته وقت داشتم. یه هفته بیشتر…
وقتی اومد تو اتاق، توی چشماش اضطراب نبود.
یه جور خشم آرومی بود که فقط تو نگاه آدمی دیده میشه که داره عشقشو از دست میده.
نشست کنارم و گفت:
– «داری ازم فاصله میگیری، نیلا. واسم لبخند میزنی، ولی چشمات دارن خداحافظی میکنن.»
خواستم بگم نه.
خواستم مثل همیشه وانمود کنم.
ولی این بار… گریهم گرفت.
برای اولین بار، جلوی آرین زدم زیر گریه.
سرمو گذاشتم روی سینهش و با صدایی که لای هقهقهام گم میشد، گفتم:
– «نمیخوام تو رو به جای قرص بخورم… نمیخوام لبخند تو مُسکن من باشه…
نمیخوام یه روز از خواب بیدار شی و یادت نیاد آخرین جملهم چی بود...»
ته بغلم کرد. محکم. اونقدری که حس کنم هنوز زندهم.
گفت:
– «پس قول بده بمیری… ولی بعد از من.»
لبخند زدم. همون لبخند لعنتی که همیشه توش درد قایم میکردم.
و زیر لب گفتم:
– «قول نمیدم عزیزم… چون تو باید زنده بمونی، تا دنیا یکی رو داشته باشه که یادش بمونه من لبخند میزدم… حتی وقتی مردم.»
---
#تهیونگ #کیم_تهیونگ #بی_تی_اس #بنگتن #بنگتن_بویز #آرمی #کیپاپ
#چندپارتی #چند_پارتی #تکپارتی #دوپارتی #فیک #سناریو #رمان
«لبخند میزنم چون دوست ندارم گریهتو ببینم.»
---
راوی: نیلا
پیشونیم عرق کرده بود، نفسهام بریدهبریده بود.
ته توی راهرو بیمارستان قدم میزد و غر میزد که چرا سِرُم وصل نمیکنم، چرا انقدر لجبازم، چرا…
نشنیدم بقیهشو.
فقط نگاهش کردم.
یه لحظه چشمهامو بستم و با خودم گفتم: کاش فقط یه هفته وقت داشتم. یه هفته بیشتر…
وقتی اومد تو اتاق، توی چشماش اضطراب نبود.
یه جور خشم آرومی بود که فقط تو نگاه آدمی دیده میشه که داره عشقشو از دست میده.
نشست کنارم و گفت:
– «داری ازم فاصله میگیری، نیلا. واسم لبخند میزنی، ولی چشمات دارن خداحافظی میکنن.»
خواستم بگم نه.
خواستم مثل همیشه وانمود کنم.
ولی این بار… گریهم گرفت.
برای اولین بار، جلوی آرین زدم زیر گریه.
سرمو گذاشتم روی سینهش و با صدایی که لای هقهقهام گم میشد، گفتم:
– «نمیخوام تو رو به جای قرص بخورم… نمیخوام لبخند تو مُسکن من باشه…
نمیخوام یه روز از خواب بیدار شی و یادت نیاد آخرین جملهم چی بود...»
ته بغلم کرد. محکم. اونقدری که حس کنم هنوز زندهم.
گفت:
– «پس قول بده بمیری… ولی بعد از من.»
لبخند زدم. همون لبخند لعنتی که همیشه توش درد قایم میکردم.
و زیر لب گفتم:
– «قول نمیدم عزیزم… چون تو باید زنده بمونی، تا دنیا یکی رو داشته باشه که یادش بمونه من لبخند میزدم… حتی وقتی مردم.»
---
#تهیونگ #کیم_تهیونگ #بی_تی_اس #بنگتن #بنگتن_بویز #آرمی #کیپاپ
#چندپارتی #چند_پارتی #تکپارتی #دوپارتی #فیک #سناریو #رمان
- ۱۳.۵k
- ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط