فیک کوک
فیک کوک
par2
عشق تدریجی
به رفتن اون مرد خیری شدم که صدای دختری توی حیاط پیچید که میگفت:اهای ا.ت هویییییییی ا.ت کجایی ؟؟
برگشتم سمتش اره اون لیا بود لبخند رو لبم شکل گرفت لیا خواهر بزرگ تر منه 5 سال ازم بزرگ تره دانشجو اقتصاده اون با جین همسنه اونا دوقلو ان
گفتم :من اینجام ولی شیطون تو کجا بودی ؟(نگاه های شیطانی)
گفت:اسگل دانشگاه بودم(پوکر فیس)
گفتم :اوووو به کل یادم رفت
گفت: بریم داخل
گفتم: باشه بریم وای مهمون داریم
گفت: کی
گفتم:نمیدونم کی بود یه اقای خوش تیپی بود
با نگاهای شیطانی نگاه کرد و چشمگ زد و گفت:که اینطور
گفتم:عههه اذیت نکن دیگه بریم تو
گفت : بریم بدو بعد رفتیم داخل
سلام کردیم وهر کدوم تو اتاق خودمون رفتیم
صدای دعوا اومد لیا سریع اومد تو اتاقم و درو بست
من فوبیا به صدای های بلند و دعوا دارم
اومد تو دستام میلرزید دستامو گرفت تو دستش و منو به بغل خودش کشید صدای عربده اون مردی که صبح دیدم میومد و بعد اون پدرم باصدای کاملا واضح داد زد:هیچ کاری نمیتونی بکنی جئون جونگ کوک
پس اسمش جونگکوک بود
وبعد باصدای خیلی بلند در ورودی بسته شد من همونطور تو بغل لیا میلرزیدم
لیا با بغضی که گلوش روچنگ میزد گفت:هیچی نیس ابجی تموم شد و دستش رو روی سرم میکشید
ویو لیا
دیدم نفس های ا.ت منظم شد
سرم و پایین گرفتم دیدم خوابیده ابجی بی گناه من از هیچی خبر نداره از اینکه بابا بزرگ ترین مافیا کره اس
از اینکه باید با همین جئون عوضی(خودتی به پسرم فوش نده ) ازدواج کنه اخه تو چه گناهی کردی که باید این همه زجر رو تحمل کنی خواهرنازم وبعد اروم روی تخت درازش کردم و اروم از اتاق بیرون اومدم
ساعت 3 بود و ما ساعت 6 میرفتیم بیرون این اخرین باری بود که ا.ت رو میدیدیم اخرین تفریح خانوادی
اخربن دیدار مون چون بعد ازدواج با این جئون خر(بی نافوس فوش نده)
دیگه مارو نمیدید
یهو گونم خیس شد یه اشک سر خورد پایین
سریع پاکش کردم و رفتم سمت اتاقم
ادامه دارد...........
par2
عشق تدریجی
به رفتن اون مرد خیری شدم که صدای دختری توی حیاط پیچید که میگفت:اهای ا.ت هویییییییی ا.ت کجایی ؟؟
برگشتم سمتش اره اون لیا بود لبخند رو لبم شکل گرفت لیا خواهر بزرگ تر منه 5 سال ازم بزرگ تره دانشجو اقتصاده اون با جین همسنه اونا دوقلو ان
گفتم :من اینجام ولی شیطون تو کجا بودی ؟(نگاه های شیطانی)
گفت:اسگل دانشگاه بودم(پوکر فیس)
گفتم :اوووو به کل یادم رفت
گفت: بریم داخل
گفتم: باشه بریم وای مهمون داریم
گفت: کی
گفتم:نمیدونم کی بود یه اقای خوش تیپی بود
با نگاهای شیطانی نگاه کرد و چشمگ زد و گفت:که اینطور
گفتم:عههه اذیت نکن دیگه بریم تو
گفت : بریم بدو بعد رفتیم داخل
سلام کردیم وهر کدوم تو اتاق خودمون رفتیم
صدای دعوا اومد لیا سریع اومد تو اتاقم و درو بست
من فوبیا به صدای های بلند و دعوا دارم
اومد تو دستام میلرزید دستامو گرفت تو دستش و منو به بغل خودش کشید صدای عربده اون مردی که صبح دیدم میومد و بعد اون پدرم باصدای کاملا واضح داد زد:هیچ کاری نمیتونی بکنی جئون جونگ کوک
پس اسمش جونگکوک بود
وبعد باصدای خیلی بلند در ورودی بسته شد من همونطور تو بغل لیا میلرزیدم
لیا با بغضی که گلوش روچنگ میزد گفت:هیچی نیس ابجی تموم شد و دستش رو روی سرم میکشید
ویو لیا
دیدم نفس های ا.ت منظم شد
سرم و پایین گرفتم دیدم خوابیده ابجی بی گناه من از هیچی خبر نداره از اینکه بابا بزرگ ترین مافیا کره اس
از اینکه باید با همین جئون عوضی(خودتی به پسرم فوش نده ) ازدواج کنه اخه تو چه گناهی کردی که باید این همه زجر رو تحمل کنی خواهرنازم وبعد اروم روی تخت درازش کردم و اروم از اتاق بیرون اومدم
ساعت 3 بود و ما ساعت 6 میرفتیم بیرون این اخرین باری بود که ا.ت رو میدیدیم اخرین تفریح خانوادی
اخربن دیدار مون چون بعد ازدواج با این جئون خر(بی نافوس فوش نده)
دیگه مارو نمیدید
یهو گونم خیس شد یه اشک سر خورد پایین
سریع پاکش کردم و رفتم سمت اتاقم
ادامه دارد...........
۴.۴k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.