"لجبازی"
"لجبازی"
part:2۵
ا.ت:آقای پارک یه سوالی بکنم؟؟
جیمین: بپرس
ا.ت:شما علاوه بر مدیر استاد مافیا هم هستی؟
زد زیر خنده ،نمیدونم کجای حرفم خنده دار بود که اونجوری میخندید.
ا.ت: اه ببخشید من حرف خنده داری زدم؟
جیمین:چرا همچنین سوالی بپرسیدی؟.
ا.ت:چون هرروز به یک ماشین میاین مدرسه.
دستشو برد سمت بخش و یه آهنگ با ریتم معمولی گذاشت.
جیمین: نمایشگاه ماشین دارم
اهانی کردم و به آهنگی که داشت پلی میشد گوش دادم،بعد از ده دقیقه رسیدیم خونه.
ا.ت:ممنون آقای پارک
جیمین:فقط برای اینکه همسایه ایم اوردمت.
مرتیکه بیشعور فقط می خواد منو ضایع کنه
ویو فردا
با دیدن اتوبوس خوشحال جیغ خفیفی کشیدم
ا.ت:آخ جون بلاخره اومد.
(سوجین=دختره هرزه مدرسه)
سوجین: یه طوری خوشحالی که انگاری میخوای بری عروسی.
چشم غره ای بهش رفتم و چیزی نگفتم این دختر ارزش نداشت.با اومدن میا و سوزی خوشحال رفتم سمتشون و هرودتاشون رو بغل کردم.
میا:خوشبحالت داری با آقای پارک میری اردو چه حالی هم میکنی!
چشمامو چرخوندم
ا.ت:عزیزم ما که نمیریم ماه عسل میریم اردو.
میا:بدبخت آقای پارک اگر تو زنش بشی قطعا حاضره دامن پا کنه ولی با تو نباشه
ا.ت: هییین وایییی میا راست میگی
سوزی انگاری ترسیده بود و نگران به منو میا نگاه میکرد.
میا:منظورت چیه؟
ا.ت:اینکه جیمین دامن پوشیده!
هردو همزمان گفتن چی؟
مرموز نگاهی به میا انداختم و مشکوک گفتم
ا.ت:حالا بگو ببینم دامنش بلند بود یا کوتاه یا خال خالی بود یا راه راه؟
سوزی زد زیر خنده
سوزی:خدا بگم چیکارت کنه ا.ت با اون هینی که تو کشیدی من فکر کردم چه اتفاقی افتاده
خودمم خندیدم.
ا.ت:اصلا بیا تصور کنیم جیمین دامن کوتاه پوشیده.
حتی تصور کردن بهش ادمو به خنده میندازه
میا:شما دوتا حق ندارین درمورد آقای پارک همچین تصوراتی کنید.
ا.ت:نه عزیزم تقصیر خودته گفتی خدا منو انداخته تو دامن جیمین اصلا تو اون دامن کوتاه چطوری جا شدم؟
سوزی غش زمین شده بود و میا هم حرص میخورد
میا:خیلی خری ا.ت اون فقط یه مثال بود،حالا تو هم هی مسخره بکن.
میا طوری رفتار میکرد که انگار جیمین شوهرشه نوچ کردم.
ا.ت:خوشبحالتون داخل مدرسه حال میکنید اونم بدون مدیر و منی که باید جیمین رو تحمل کنم
میا:از خداتم باشه با جیمین بودن افتخاره.
نفسمو فرستادم بیرون با صدای راننده اتوبوس که میگفت سوار شین از میا و سوزی خداحافظی کردم و سوار اتوبوس شدم، لبخند کش داری زدم و روی اولین صندلی نشستم،با اومدن جیمین به داخل اتوبوس دخترایی که کنارشون خالی بود میگفتن استاد بیاید کنار من بشنید تنها کسی که بهش تعارف نمیکرد من بود،بدون اهمیت بهشون از پنجره به بیرون نگاه میکردم،
ادامه دارد...
شرط نداریم🌚
part:2۵
ا.ت:آقای پارک یه سوالی بکنم؟؟
جیمین: بپرس
ا.ت:شما علاوه بر مدیر استاد مافیا هم هستی؟
زد زیر خنده ،نمیدونم کجای حرفم خنده دار بود که اونجوری میخندید.
ا.ت: اه ببخشید من حرف خنده داری زدم؟
جیمین:چرا همچنین سوالی بپرسیدی؟.
ا.ت:چون هرروز به یک ماشین میاین مدرسه.
دستشو برد سمت بخش و یه آهنگ با ریتم معمولی گذاشت.
جیمین: نمایشگاه ماشین دارم
اهانی کردم و به آهنگی که داشت پلی میشد گوش دادم،بعد از ده دقیقه رسیدیم خونه.
ا.ت:ممنون آقای پارک
جیمین:فقط برای اینکه همسایه ایم اوردمت.
مرتیکه بیشعور فقط می خواد منو ضایع کنه
ویو فردا
با دیدن اتوبوس خوشحال جیغ خفیفی کشیدم
ا.ت:آخ جون بلاخره اومد.
(سوجین=دختره هرزه مدرسه)
سوجین: یه طوری خوشحالی که انگاری میخوای بری عروسی.
چشم غره ای بهش رفتم و چیزی نگفتم این دختر ارزش نداشت.با اومدن میا و سوزی خوشحال رفتم سمتشون و هرودتاشون رو بغل کردم.
میا:خوشبحالت داری با آقای پارک میری اردو چه حالی هم میکنی!
چشمامو چرخوندم
ا.ت:عزیزم ما که نمیریم ماه عسل میریم اردو.
میا:بدبخت آقای پارک اگر تو زنش بشی قطعا حاضره دامن پا کنه ولی با تو نباشه
ا.ت: هییین وایییی میا راست میگی
سوزی انگاری ترسیده بود و نگران به منو میا نگاه میکرد.
میا:منظورت چیه؟
ا.ت:اینکه جیمین دامن پوشیده!
هردو همزمان گفتن چی؟
مرموز نگاهی به میا انداختم و مشکوک گفتم
ا.ت:حالا بگو ببینم دامنش بلند بود یا کوتاه یا خال خالی بود یا راه راه؟
سوزی زد زیر خنده
سوزی:خدا بگم چیکارت کنه ا.ت با اون هینی که تو کشیدی من فکر کردم چه اتفاقی افتاده
خودمم خندیدم.
ا.ت:اصلا بیا تصور کنیم جیمین دامن کوتاه پوشیده.
حتی تصور کردن بهش ادمو به خنده میندازه
میا:شما دوتا حق ندارین درمورد آقای پارک همچین تصوراتی کنید.
ا.ت:نه عزیزم تقصیر خودته گفتی خدا منو انداخته تو دامن جیمین اصلا تو اون دامن کوتاه چطوری جا شدم؟
سوزی غش زمین شده بود و میا هم حرص میخورد
میا:خیلی خری ا.ت اون فقط یه مثال بود،حالا تو هم هی مسخره بکن.
میا طوری رفتار میکرد که انگار جیمین شوهرشه نوچ کردم.
ا.ت:خوشبحالتون داخل مدرسه حال میکنید اونم بدون مدیر و منی که باید جیمین رو تحمل کنم
میا:از خداتم باشه با جیمین بودن افتخاره.
نفسمو فرستادم بیرون با صدای راننده اتوبوس که میگفت سوار شین از میا و سوزی خداحافظی کردم و سوار اتوبوس شدم، لبخند کش داری زدم و روی اولین صندلی نشستم،با اومدن جیمین به داخل اتوبوس دخترایی که کنارشون خالی بود میگفتن استاد بیاید کنار من بشنید تنها کسی که بهش تعارف نمیکرد من بود،بدون اهمیت بهشون از پنجره به بیرون نگاه میکردم،
ادامه دارد...
شرط نداریم🌚
۱۰.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.