"لجبازی"
"لجبازی"
part:26
،با نشستن کسی کنارم سرمو برگردوندم ،ای خدا این همه جا چرا اومده کنار من نشست.
واییی سوزی چرا گفتی نمیام به این اردو
اون وقت الان تو کنار من بودی
۱۰ دقیقه بعد
حدود ده دقیقست که اتوبوس درحال حرکت کردن بودن، با تکون های اتوبوس احساس خواب بهم دست داده بود خیلی دوست داشتم بخوابم تکون های اتوبوس برام مثل لالایی بود نیم نگاهی به جیمین انداختم،سرشو به صندلی تیکه داده بود و چشماشم بسته بود،سرمو گذاشتم رو شونش و زود قبل از اینکه واکنشی نشون بده گفتم:
ا.ت: آقای پارک خیلی خوابم میاد لطفا زیاد شونتو تکون نده.
چشمامو بستم و نفهمیدم کی به خواب رفتم........
با تکون های شدیدی شخصی چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم صورت جیمین بود
جیمین:بلند شو رسیدیم.
ازم فاصله گرفت،خمیازه ای کشیدم و از روی صندلی بلند شدم بدنم کوفته شده بود کش غوسی به بدنم دادم و از اتوبوس پیاده شدم. با رسوندن هوای خوب به ریه هام احساس خوبی بهم دست داد.
جیمین:خب بچه ها همتون دورم جمع شین.
به گفته حرفش همه بچه ها دوربر جیمین جمع شدن منم رفتم پشت یکی از پسرا ایستادم.
جبمین:این اردو یه اردوی علمیه و درمورد گیاهان،موجودات،حیوانات و پرندگانی که دور اطرافتون میبینید تحقیق میکنید فکر خوشگذرونی هم از سرتون بیرون کنید اوک؟
همه با گفتن چشم حرف جیمین رو تأکید کردم ولی من اعتراض داشتم.
ا.ت:چرا باید همش تحقیق کنیم مثل اینکه این اردوی آخر ماست همش که نشد درس آدم یکم خوشگذرونی کنه که بد نیست هست؟
پسرایی که اونجا بودن حرف منو تأکید کردن ولی دخترا برای اینکه جلب توجه جیمین رو به خودشون جلب کنن با نظر من مخالفت میکردن.همهمه عجیبی به پا شده بود.
جیمین: بسه دیگه کافیه! این یه اردوی یک هفته ای پس از هشت صبح تا دوازده ظهر تحقیق درس و بقیه ساعات های خوشگذرونی،الانم بحث نکنید بیاین با کمک هم چادر هارو درست کنیم.
چادری که مال من و چند نفر از بچه های دیگه بود رو برداشتم حوصله درست کردن چادر رو نداشتم نشستم روی یه تخته سنگ و به بقیه نگاه میکردم.
جیمین:خانم جئون چرا نشستی و داری تماشا میکنید بهتر نیست به دوستاتون کمک کنید؟
یه تیکه از علف هرز زیر پام رو کندم
ا.ت:اگه شما دلتون میسوزه میتونید بجای من چادر هارو درست کنید
به علف توی دستم نگاه کردم.
جیمین:من بیکار نیستم تا بیام کارای جنابعالی رو انجام بدم
از کنارم دور شد،یاد داخل اتوبوس افتادم که خوابم برد من سرمو گذاشتم روی شونه اش
ادامه دارد....
بازم شرط نمیزارم🌚
part:26
،با نشستن کسی کنارم سرمو برگردوندم ،ای خدا این همه جا چرا اومده کنار من نشست.
واییی سوزی چرا گفتی نمیام به این اردو
اون وقت الان تو کنار من بودی
۱۰ دقیقه بعد
حدود ده دقیقست که اتوبوس درحال حرکت کردن بودن، با تکون های اتوبوس احساس خواب بهم دست داده بود خیلی دوست داشتم بخوابم تکون های اتوبوس برام مثل لالایی بود نیم نگاهی به جیمین انداختم،سرشو به صندلی تیکه داده بود و چشماشم بسته بود،سرمو گذاشتم رو شونش و زود قبل از اینکه واکنشی نشون بده گفتم:
ا.ت: آقای پارک خیلی خوابم میاد لطفا زیاد شونتو تکون نده.
چشمامو بستم و نفهمیدم کی به خواب رفتم........
با تکون های شدیدی شخصی چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم صورت جیمین بود
جیمین:بلند شو رسیدیم.
ازم فاصله گرفت،خمیازه ای کشیدم و از روی صندلی بلند شدم بدنم کوفته شده بود کش غوسی به بدنم دادم و از اتوبوس پیاده شدم. با رسوندن هوای خوب به ریه هام احساس خوبی بهم دست داد.
جیمین:خب بچه ها همتون دورم جمع شین.
به گفته حرفش همه بچه ها دوربر جیمین جمع شدن منم رفتم پشت یکی از پسرا ایستادم.
جبمین:این اردو یه اردوی علمیه و درمورد گیاهان،موجودات،حیوانات و پرندگانی که دور اطرافتون میبینید تحقیق میکنید فکر خوشگذرونی هم از سرتون بیرون کنید اوک؟
همه با گفتن چشم حرف جیمین رو تأکید کردم ولی من اعتراض داشتم.
ا.ت:چرا باید همش تحقیق کنیم مثل اینکه این اردوی آخر ماست همش که نشد درس آدم یکم خوشگذرونی کنه که بد نیست هست؟
پسرایی که اونجا بودن حرف منو تأکید کردن ولی دخترا برای اینکه جلب توجه جیمین رو به خودشون جلب کنن با نظر من مخالفت میکردن.همهمه عجیبی به پا شده بود.
جیمین: بسه دیگه کافیه! این یه اردوی یک هفته ای پس از هشت صبح تا دوازده ظهر تحقیق درس و بقیه ساعات های خوشگذرونی،الانم بحث نکنید بیاین با کمک هم چادر هارو درست کنیم.
چادری که مال من و چند نفر از بچه های دیگه بود رو برداشتم حوصله درست کردن چادر رو نداشتم نشستم روی یه تخته سنگ و به بقیه نگاه میکردم.
جیمین:خانم جئون چرا نشستی و داری تماشا میکنید بهتر نیست به دوستاتون کمک کنید؟
یه تیکه از علف هرز زیر پام رو کندم
ا.ت:اگه شما دلتون میسوزه میتونید بجای من چادر هارو درست کنید
به علف توی دستم نگاه کردم.
جیمین:من بیکار نیستم تا بیام کارای جنابعالی رو انجام بدم
از کنارم دور شد،یاد داخل اتوبوس افتادم که خوابم برد من سرمو گذاشتم روی شونه اش
ادامه دارد....
بازم شرط نمیزارم🌚
۹.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.