اسم رمان: چرا من
اسم رمان: چرا من
پارت ۱۶
( ویو لونا)
به سمت اتاقم رفتم و روی تخت درازا کشیدم به فکر فرو رفتم چرا خونم.مصادره شد یعنی چی شده من یک سال. داخل کما بودم از هیچی خبر ندارم دلم برای لحظه های بچگیم تنگ شده که حضور مادرم اون لحظه ها را شیرین تر می کرد غرق فکر بودم که صدایی رشته افکارم پاره کرد یهو بلند شدم پنجره بود که باد بازش کرده بود هوا بارانی بود فکنم قراره باران بیاد من باران دوست دارم ولی از صدای بلند می ترسم امیدوارم صدای رد برق نیاد رفتم لباس راحتی پوشیدم و گرفتم خوابیدم که فکنم حدوداً ساعت ۲ شب بود که صدای رعد برق اومد از جام پریدم خیلی ترسیده بودم بلند شدم و رفتم بیرون و در اتاق جئون زدم ولی جواب نداد
لونا : زرافه خوابی ؟؟؟ یاااااااااا من می ترسم
ولی جواب نداد رفتم طبقه پایین و در اتاق کاتیا زدم که کاتیا در باز کرد و با لحن خیلی مهربون گفت
کاتیا: چیه دخترم چیزی لازم داری
لونا: ببخشید بیدارت کردم ولی من از صدای بلند می ترسم ( معصوم و خجالتی)
کاتیا: اشکالی نداره بیا پیش خودم دختر خوشگلم
لونا: ممنون
رفتم کنار کاتیا نشستم که دستش به موهام کشید و گفت دلت برای مادرت تنگ شده عزیزم با چشمای اشکی گفتم آره آروم بغلم کرد
کاتیا: دخترم من همیشه هستم هر وقت خواستی حرف بزنی من هستم
لونا: ممنون
اون خیلی مهربونه و قلب بزرگی داره آروم اشک می ریختم که سرم آروم روی پاهاش گذاشت. نوازش می کرد اغوش گرمی که داشت من یاد مادرم می انداخت همین طور که موهام نوازش می کرد خوابم برد که صبح با برخورد نور خورشید بیدار شدم درسته باران تموم شده بود و خورشید طلوع کرده بود بعد از هر توفان یک آسمان صاف آفتابی هم وجود داره درست مثل امتحانات زندگی که مارو به موفقیت نزدیک تر می کنن
صبح بخیر بچه حمایت یادتون نره و اینکه ممنون که لایک کردید
پارت ۱۶
( ویو لونا)
به سمت اتاقم رفتم و روی تخت درازا کشیدم به فکر فرو رفتم چرا خونم.مصادره شد یعنی چی شده من یک سال. داخل کما بودم از هیچی خبر ندارم دلم برای لحظه های بچگیم تنگ شده که حضور مادرم اون لحظه ها را شیرین تر می کرد غرق فکر بودم که صدایی رشته افکارم پاره کرد یهو بلند شدم پنجره بود که باد بازش کرده بود هوا بارانی بود فکنم قراره باران بیاد من باران دوست دارم ولی از صدای بلند می ترسم امیدوارم صدای رد برق نیاد رفتم لباس راحتی پوشیدم و گرفتم خوابیدم که فکنم حدوداً ساعت ۲ شب بود که صدای رعد برق اومد از جام پریدم خیلی ترسیده بودم بلند شدم و رفتم بیرون و در اتاق جئون زدم ولی جواب نداد
لونا : زرافه خوابی ؟؟؟ یاااااااااا من می ترسم
ولی جواب نداد رفتم طبقه پایین و در اتاق کاتیا زدم که کاتیا در باز کرد و با لحن خیلی مهربون گفت
کاتیا: چیه دخترم چیزی لازم داری
لونا: ببخشید بیدارت کردم ولی من از صدای بلند می ترسم ( معصوم و خجالتی)
کاتیا: اشکالی نداره بیا پیش خودم دختر خوشگلم
لونا: ممنون
رفتم کنار کاتیا نشستم که دستش به موهام کشید و گفت دلت برای مادرت تنگ شده عزیزم با چشمای اشکی گفتم آره آروم بغلم کرد
کاتیا: دخترم من همیشه هستم هر وقت خواستی حرف بزنی من هستم
لونا: ممنون
اون خیلی مهربونه و قلب بزرگی داره آروم اشک می ریختم که سرم آروم روی پاهاش گذاشت. نوازش می کرد اغوش گرمی که داشت من یاد مادرم می انداخت همین طور که موهام نوازش می کرد خوابم برد که صبح با برخورد نور خورشید بیدار شدم درسته باران تموم شده بود و خورشید طلوع کرده بود بعد از هر توفان یک آسمان صاف آفتابی هم وجود داره درست مثل امتحانات زندگی که مارو به موفقیت نزدیک تر می کنن
صبح بخیر بچه حمایت یادتون نره و اینکه ممنون که لایک کردید
۱۶۹
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.