★هایبرید شیطون من★
★هایبرید شیطون من★
پارت ۳۷...
هایبرید روبروش همونجور که انگشتاشو مک میزد زیر چشمی نگاهی بهش کرد و انگشتشو با صدا از دهنش درآورد و بدون هیچ حرفی زبونشو مثل یه توله سگ روی چهار تا از انگشتاش کشید و بعد زبونشو روی لب پایینش کشید و با لبخند آرومی دستشو رها کرد.
تهیونگ شیفته ی حرکت جونگکوک شده بود. دست معلق در هواشو مشت کرد و آروم پایی آورد و سعی کرد ضربان قلبشو نادیده بگیره .
نفس حبس شدشو با صدا بیرون داد و به صورت جونگکوک خیره موند.
گاهی اوقات از اینکه گی ام متنفر میشم!
این جمله توی سرش اکو شد.
هیچوقت نتونست دردی که الان واقعا دلش میخواد جونگکوکو تو خودش حل کنه رو تحمل کنه!
درسته که تا الان حونگکوکم از علاقش خبر دار شده بود ولی بازم اون امانت هیونگش بود!
باید تحمل میکرد ، اگر الان میچشیدش و معتادش میشد چطور میتونست از اعتیاد ی به نام " جونگکوک " خلاص شه و تا ابد توی خماریش نمونه؟!
× تهیونگی با توام..
نگاهشو به جونگکوک داد و لبشو تر کرد. تا کی قرار بود کنارش انقدر مات و حواس پرت بشه؟
_چیشده؟
×بزاریمش توی فر دیگه!
تهیونگ چرخید و قالب کیکو با دستایی که هنوز از هیجان میلرزید روی اپن گذاشت و پیشونیشو مالید تا یکم آروم بگیره. داشت از سردرگمی روانی میشد!
×یالا من تحمل ندارم میخوام زودتر ازش بخورم!
_باید صبر کنی بچه!
قالب توی فر جا داد و بعد از بستن در فر و روشن کردنش بالاخره تونست یه نفس راحت بکشه.
ادامه دارد...
کوچولوعا یه پارت یکی دوساعت دیگه میزارم یه پارت شب ساعت ۱۲ نیم یک میزارم منتظر باشید دوستون دارم❤️😽
پارت ۳۷...
هایبرید روبروش همونجور که انگشتاشو مک میزد زیر چشمی نگاهی بهش کرد و انگشتشو با صدا از دهنش درآورد و بدون هیچ حرفی زبونشو مثل یه توله سگ روی چهار تا از انگشتاش کشید و بعد زبونشو روی لب پایینش کشید و با لبخند آرومی دستشو رها کرد.
تهیونگ شیفته ی حرکت جونگکوک شده بود. دست معلق در هواشو مشت کرد و آروم پایی آورد و سعی کرد ضربان قلبشو نادیده بگیره .
نفس حبس شدشو با صدا بیرون داد و به صورت جونگکوک خیره موند.
گاهی اوقات از اینکه گی ام متنفر میشم!
این جمله توی سرش اکو شد.
هیچوقت نتونست دردی که الان واقعا دلش میخواد جونگکوکو تو خودش حل کنه رو تحمل کنه!
درسته که تا الان حونگکوکم از علاقش خبر دار شده بود ولی بازم اون امانت هیونگش بود!
باید تحمل میکرد ، اگر الان میچشیدش و معتادش میشد چطور میتونست از اعتیاد ی به نام " جونگکوک " خلاص شه و تا ابد توی خماریش نمونه؟!
× تهیونگی با توام..
نگاهشو به جونگکوک داد و لبشو تر کرد. تا کی قرار بود کنارش انقدر مات و حواس پرت بشه؟
_چیشده؟
×بزاریمش توی فر دیگه!
تهیونگ چرخید و قالب کیکو با دستایی که هنوز از هیجان میلرزید روی اپن گذاشت و پیشونیشو مالید تا یکم آروم بگیره. داشت از سردرگمی روانی میشد!
×یالا من تحمل ندارم میخوام زودتر ازش بخورم!
_باید صبر کنی بچه!
قالب توی فر جا داد و بعد از بستن در فر و روشن کردنش بالاخره تونست یه نفس راحت بکشه.
ادامه دارد...
کوچولوعا یه پارت یکی دوساعت دیگه میزارم یه پارت شب ساعت ۱۲ نیم یک میزارم منتظر باشید دوستون دارم❤️😽
۵.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.