نمیدانم ما

🍂
نمیدانم ما
کی قرار است دل از شب برداریم و روشنی را دریابیم،
تا کی قرار است کل روز را به انتظار بنشینیم و خودمان را به شب برسانیم
و وقت شب همین که همجا را تاریکی گرفت
بچپیم در خودمان و اتاقمان، و هی گوش بدهیم که "اون دوتا مستِ چشات"
حالا چطور در آن ظلمات مستی چشم های کسی را به تجسم و تخیل در می آوریم، من مانده ام ...!!

من مانده ام که این
تاریکی شب چه دارد که ما را در یک دنیا خیال و خیالات غرق می کند و ذهن مان را باز می کند و دست هایمان را باز تر...

این سکوت تاریک طولانی،
مگر چه دارد،
که
چشم هایمان بهتر از همیشه می بینند،،
دست هایمان هیچگاه از طواف باز نمی گردندند
ولب هایمان
و لب هایمان، آنهمه در سکوت غرق می شوند...

ما به شب پناه می بریم..
کجا روشنی امکان این همه مالکیت را به ما می دهد...

#بهزاد_رضائی
دیدگاه ها (۰)

🍁پاییز است دیگر!پیچیده اش نکنیدگاهی همچون سرخی اناری عاشقانه...

بايد حرف بزنيمگفت و گو کنيمزندگي را دوست بداريمو بي‌ترس و ان...

🍂جانِ من در روز که نمی شوداما شب ها را ، تا دلت بخواهد، آن د...

🍂او درحالی‌که داشت می‌خندید، گفت:«تو هم مثل من بخند. من در ب...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هفتـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط