پارت2
پارت2
اگوست دی بینه چهار چوب در وایستاده اخم کرده بود بود و تماشا گر اون صحنه ها بود بو خون در اوتاق کثیف پیچیده بود که باعث حالت تهوع مین یونگی میشد
نگاهی به سرباز کنارش کرد مثله مجسمه وایستاده بود و به چشمایه دختره وحشی خیره شده بود
یونگی خیلی آروم با خودش زمزمه کرد پس چرا کاری نمیکنه
دختره خیلی خونسرد بود انگار نه انگار که همین چند سانیه پیش ادم کشت
یونگی : احمق بهش شلیک کن
سرباز با صدایه فرماندش سره جاش لرزید دستش که اسلحه دستش بود رو بالا آورد اصلا فرسته خوبی براش نشد و دختره با موهایه بلند کناره جسد سرباز تکه سنگ بود اون رو برداشت و مثله حیون وحشی پرت شد سمته مرد این سرباز هم رویه زمین اوفتاد و دختره وحشی با سنگی که تو دستش بود با ضربه محکمی به صورته مرد زد چنان محکم میزد تو صورتش که صورتش با خاک یک سان شد
خیلی خونسرد بود با خونسردیش آدم متعجب میشد درست مثله یه حیوان دردنه بود تا وقتی که کسی تکون نخورده بود جونش در امان بود اما اگه تکونی خورده بود دیگه مرده بود
اگوست دی با کمال خونسردی سره جاش وایستاد بود دیگه باید این یوس پلنگ رو خم میکرد
خیلی آروم از کمرش اسلحه رو در آورد قدمی آرومی سمته دختره برداشت و سمته پشتش رفت دختر در حاله کوبیدن سنگ در صورت سرباز بود دختره میخواست به سمته یونگی نگاه کنه اما پلیس زیرک با پشته اسلحش زد تو سره دختره
دختره با ضربه ای که به سرش زد اوفتاد رویه زمین موهاش رو صورتش بود اگوست دی بازم نتونست صورته اون دختره وحشی رو ببینه
یونگی نفسه عمیقی کشید مردمک چشمایش رو دختره بود همون دیقه نیروهای کمکی وارده اوتاق شدن
یونگی : اینجا رو تمیز کن هیچ کس نیاید از این اتفاقی چیزی بدونه این دختره رو هم ببرید عمارتم
بله قربان
از کنار سرباز دومی که کشته شد بود رد شد و نگاهی بهش انداخت انگار نه انگار که دوستایه چندین سالش مردن اونم به دسته دختره کوچیکی و کم سن و سالی
اگوست دی بازم نگاهی به یوس پلنگ کوچولو کرد
با خودش زمزمه کرد
یونگی : یعنی جواب همیه سوالام تو هستی
اگوست دی بینه چهار چوب در وایستاده اخم کرده بود بود و تماشا گر اون صحنه ها بود بو خون در اوتاق کثیف پیچیده بود که باعث حالت تهوع مین یونگی میشد
نگاهی به سرباز کنارش کرد مثله مجسمه وایستاده بود و به چشمایه دختره وحشی خیره شده بود
یونگی خیلی آروم با خودش زمزمه کرد پس چرا کاری نمیکنه
دختره خیلی خونسرد بود انگار نه انگار که همین چند سانیه پیش ادم کشت
یونگی : احمق بهش شلیک کن
سرباز با صدایه فرماندش سره جاش لرزید دستش که اسلحه دستش بود رو بالا آورد اصلا فرسته خوبی براش نشد و دختره با موهایه بلند کناره جسد سرباز تکه سنگ بود اون رو برداشت و مثله حیون وحشی پرت شد سمته مرد این سرباز هم رویه زمین اوفتاد و دختره وحشی با سنگی که تو دستش بود با ضربه محکمی به صورته مرد زد چنان محکم میزد تو صورتش که صورتش با خاک یک سان شد
خیلی خونسرد بود با خونسردیش آدم متعجب میشد درست مثله یه حیوان دردنه بود تا وقتی که کسی تکون نخورده بود جونش در امان بود اما اگه تکونی خورده بود دیگه مرده بود
اگوست دی با کمال خونسردی سره جاش وایستاد بود دیگه باید این یوس پلنگ رو خم میکرد
خیلی آروم از کمرش اسلحه رو در آورد قدمی آرومی سمته دختره برداشت و سمته پشتش رفت دختر در حاله کوبیدن سنگ در صورت سرباز بود دختره میخواست به سمته یونگی نگاه کنه اما پلیس زیرک با پشته اسلحش زد تو سره دختره
دختره با ضربه ای که به سرش زد اوفتاد رویه زمین موهاش رو صورتش بود اگوست دی بازم نتونست صورته اون دختره وحشی رو ببینه
یونگی نفسه عمیقی کشید مردمک چشمایش رو دختره بود همون دیقه نیروهای کمکی وارده اوتاق شدن
یونگی : اینجا رو تمیز کن هیچ کس نیاید از این اتفاقی چیزی بدونه این دختره رو هم ببرید عمارتم
بله قربان
از کنار سرباز دومی که کشته شد بود رد شد و نگاهی بهش انداخت انگار نه انگار که دوستایه چندین سالش مردن اونم به دسته دختره کوچیکی و کم سن و سالی
اگوست دی بازم نگاهی به یوس پلنگ کوچولو کرد
با خودش زمزمه کرد
یونگی : یعنی جواب همیه سوالام تو هستی
۴.۹k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.