حس و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!
روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم
در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم
روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم
پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم
.
.
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟
امید صباغ نو
دیدگاه ها (۲)

.

༺♥༻ Agha Bozorg Mos

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻥ ﮔـﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﮐـﻪ ﺑﺎﻏـﯽ ﺑﺎﻏﺒﺎﻧـﺶ ﺭﺍ ﺷـﺒـﻴـﻪ ﻣـﺎﺩ...

هرچه کردم نشدم از تو جدا، بدتر شد گفته بودم بزنم قید تو را،...

حسّ و حال همه‌ی ثانیه‌ها ریخت به همشوق یک رابطه با حاشیه‌ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط