بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین

ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین

👤 مولانا
دیدگاه ها (۱)

کارِ مرا به نیم نگاهش تمام کردبنگر چه میکند نگهِ ناتمامِ او....

مطرب روح من تویی کشتی نوح من توییفتح و فتوح من تویی یار قدیم...

درد عِشق تو که جان می‌سوزَدمگر همه زَهر است از جان خوشتَر اس...

مرا گر دوستی با او به دوزخ می برد، شایدبه نقد اندر بهشت است...

░⃟‌‌‎‎‌قطره قطره اشکهایم میچکد بر دفترمیاد بادا ... ان نگار ...

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی🌸و آن شه بی‌نشانه را جلوه...

هیچ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط