در خلوتم با دردهای کهنه خو کردم
در خلوتم با دردهای کهنه خو کردم
هی شعر گفتم، واژه ها را زیر و رو کردم
تو مرد دنیای درونم بودی، اما من
خود را میان شعرها بی آبرو کردم
من دوستت دارم نوشتن هات را، یک عمر
در نامه هایی که ندادی جستجو کردم
عطر تو را می داد هر شعری که می گفتم
این دفتر دلتنگ را هر گاه بو کردم
هرگز نبودی و تو را نشناختم، اما
در زیر باران بودنت را آرزو کردم
نه... من نبودم، یک زن دیوانه در من بود
عمری اگر در شعرهایم های و هو کردم
دیگر نه مردی مانده نه شعری در این سینه
در قلبم امشب چاقوی غم را فرو کردم
هی شعر گفتم، واژه ها را زیر و رو کردم
تو مرد دنیای درونم بودی، اما من
خود را میان شعرها بی آبرو کردم
من دوستت دارم نوشتن هات را، یک عمر
در نامه هایی که ندادی جستجو کردم
عطر تو را می داد هر شعری که می گفتم
این دفتر دلتنگ را هر گاه بو کردم
هرگز نبودی و تو را نشناختم، اما
در زیر باران بودنت را آرزو کردم
نه... من نبودم، یک زن دیوانه در من بود
عمری اگر در شعرهایم های و هو کردم
دیگر نه مردی مانده نه شعری در این سینه
در قلبم امشب چاقوی غم را فرو کردم
۶۱۱
۲۷ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.