در خلوتم با دردهای کهنه خو کردم

در خلوتم با دردهای کهنه خو کردم
هی شعر گفتم، واژه ها را زیر و رو کردم

تو مرد دنیای درونم بودی، اما من
خود را میان شعرها بی آبرو کردم

من دوستت دارم نوشتن هات را، یک عمر
در نامه هایی که ندادی جستجو کردم

عطر تو را می داد هر شعری که می گفتم
این دفتر دلتنگ را هر گاه بو کردم

هرگز نبودی و تو را نشناختم، اما
در زیر باران بودنت را آرزو کردم

نه... من نبودم، یک زن دیوانه در من بود
عمری اگر در شعرهایم های و هو کردم

دیگر نه مردی مانده نه شعری در این سینه
در قلبم امشب چاقوی غم را فرو کردم
دیدگاه ها (۴)

نازنینم! نیک می‌دانمکه عشق برایِ تو"تو"یِ زیبایِ بی‌نقص،نه آ...

هنوز هم دوست داشتنت را نفس می کشم شبیه زنی که از آیینه ها جو...

و عشقِ توبه من آموختغمِ غُربتدو چندان می شود شب ها... #نزار...

چقدر چشمهایم را بالا بگیرم و اشک ها را برگردانم؟سلّول به سلّ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط