گذشته تلخ و شیرین
گذشته تلخ و شیرین
پارت دوم (ادامه یک)
لباس هامو پوشیدم و و موهامو مرتب کردم و به سمت پایین رفتم همشون مامان و بابام و عموم و زن عموم و جیمین سر میز شام نشسته بود و بای صدای قدم های من چشم های همشون به سمت من برگشت همشون با لبخند بهم نگاه میکردن به جز جیمین معلوم بود که منو نشاخته ولی تا چند لحظه دیگه میفهمه کی هستم رفتم پیششون و با صدای بلند و پر از شادی گفتم :سلام به همگی تون مخصوصا بر تو پس پسرعموی جوجه طلایی
یهو همه خندیدن چون این لقب بچگی های جیمین بود ولی اصلا جیمین این اسم رو دوست نداشت
زن عمو :وای هنوزم این لقب یادتونه من که فراموش کرده بودم ببین چند ساله گذشته
ات:زن عمو این هنوزم مثل بچگی هاش زرده فقط یکم کم رنگ تر شده (جک مانند)
جیمین :نه اینطور نمیشه من حتما باید برم موهامو سیاه رنگ کنم تا این لقب از یاد ها بره
عمو :پسرم تو هرکاری کنی گذشتت پاک نمیشه که اون میخای چیکار کنی(همه😆)
جیمین :ممنونم بر دختر عموی عزیزم که این سم کودکیمو به یاد همه انداخت
ات:خواهش میکنم انجام وظیفه بود
پدر :آها دخترم راستی تو که تو خونه هیچوقت اینطور لباس نمیپوشی میخای جایی بری
ات:آره بابا منم حتی اینو میخواستم بهتون بگم من امشب قرارع با پسر آجوما هه سو برم بیرون و باهم یکم بگردیم ولی زود بگردم
پدر:اگه با هه سو هستی اشکال ندارده ولی حتما زود بگردی باشه
ات:باش پس من رفتم خداحافظ به همگیتون
ویو جیمین
باورم نمیشه که این ات هستش چقدر تغییر کرده اون دختر چاق الان یه دختر خیلی خوشگل و ناز شده نمیدونم چرا وقتی گفت داره با هه سو میره بیرون یه حس عجیب بهم دست داد ولی به روی خودم نیاوردم
فردا صبح ویو ات
مطمئن بودم جیمین مثل عادت همیشگیش از خواب بیدار میشه و مستقیم میره تو استخر خونمون شنا از اونجایی که استخر داخل خونس و مامان و زن عموم و بابام و عموم هیچوقت اونجا نمیرن میتونستم راحت تر کارمو انجام بدم پس قبل از جیمین پاشدم و ما.یو و بقیه وسایل هامو برداشتم و رفتم استخر
پایان پارت
حمایت یادتون نره دوستون دارم بای💛💛
پارت دوم (ادامه یک)
لباس هامو پوشیدم و و موهامو مرتب کردم و به سمت پایین رفتم همشون مامان و بابام و عموم و زن عموم و جیمین سر میز شام نشسته بود و بای صدای قدم های من چشم های همشون به سمت من برگشت همشون با لبخند بهم نگاه میکردن به جز جیمین معلوم بود که منو نشاخته ولی تا چند لحظه دیگه میفهمه کی هستم رفتم پیششون و با صدای بلند و پر از شادی گفتم :سلام به همگی تون مخصوصا بر تو پس پسرعموی جوجه طلایی
یهو همه خندیدن چون این لقب بچگی های جیمین بود ولی اصلا جیمین این اسم رو دوست نداشت
زن عمو :وای هنوزم این لقب یادتونه من که فراموش کرده بودم ببین چند ساله گذشته
ات:زن عمو این هنوزم مثل بچگی هاش زرده فقط یکم کم رنگ تر شده (جک مانند)
جیمین :نه اینطور نمیشه من حتما باید برم موهامو سیاه رنگ کنم تا این لقب از یاد ها بره
عمو :پسرم تو هرکاری کنی گذشتت پاک نمیشه که اون میخای چیکار کنی(همه😆)
جیمین :ممنونم بر دختر عموی عزیزم که این سم کودکیمو به یاد همه انداخت
ات:خواهش میکنم انجام وظیفه بود
پدر :آها دخترم راستی تو که تو خونه هیچوقت اینطور لباس نمیپوشی میخای جایی بری
ات:آره بابا منم حتی اینو میخواستم بهتون بگم من امشب قرارع با پسر آجوما هه سو برم بیرون و باهم یکم بگردیم ولی زود بگردم
پدر:اگه با هه سو هستی اشکال ندارده ولی حتما زود بگردی باشه
ات:باش پس من رفتم خداحافظ به همگیتون
ویو جیمین
باورم نمیشه که این ات هستش چقدر تغییر کرده اون دختر چاق الان یه دختر خیلی خوشگل و ناز شده نمیدونم چرا وقتی گفت داره با هه سو میره بیرون یه حس عجیب بهم دست داد ولی به روی خودم نیاوردم
فردا صبح ویو ات
مطمئن بودم جیمین مثل عادت همیشگیش از خواب بیدار میشه و مستقیم میره تو استخر خونمون شنا از اونجایی که استخر داخل خونس و مامان و زن عموم و بابام و عموم هیچوقت اونجا نمیرن میتونستم راحت تر کارمو انجام بدم پس قبل از جیمین پاشدم و ما.یو و بقیه وسایل هامو برداشتم و رفتم استخر
پایان پارت
حمایت یادتون نره دوستون دارم بای💛💛
- ۵.۸k
- ۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط