گذشته تلخ و شیرین
گذشته تلخ و شیرین
پارت اول
از زبان ات
تقریبا چهار سال از اون روز میگذره و من الان خیلی بهترم اوایل فکر میکردم زندگیم قرارع بدون اون بی معنا بشه ولی نه نشد الان خیلی خوبم و فکر کنم ازش متنفرم چون اون از بچگیمون باعث شده بود من از خودم متنفر بشم و من اینو بعد از رفتنش فهمیدم من بعد اون به خودم اومدم فهمیدم که مقصر اصلی اونه نه من پس تصمیم گرفتم و خودم رو کاملا تغییر بدم و بلاخره بعد از چهار سال بهترین خودم رو ساختم و به قولی که نسبت به خودم داده بودم عمل کردم
چهار سال پیش ویو ات
تو آینه داشتم به دختر چاق روبروم نگاه میکردم دختری که هیچ لباسی بهش نمیاد چون بدنش زشته و صورتش که از شدت تپلی چشماش رفته تو ،از همون دوران کودکی علاقه زیادی به خوردن داشتم و این علاقه باعث شد مورد تمسخر بقیه قرار بگیرم مخصوصا پسرعموم جیمین .منو اون تو یه خونه با خانواده هامون زندگی میکنیم از همون بچگی با هم بزرگ شدیم ولی اون روز به روز خوشگلتر و جذاب تر و من روز به روز چاق تر و تپل تر میشدم برای همین اون منو همیشه مسخره میکرد ولی من اونو از بچگی دوستش دارم .
تو این خیالات بودم که آیا یه روزی جیمین هم میتونه من رو دوست داشته باشه که یهو مامان با عجله اومد تو و گفت بهم که جیمین داره میره ایتالیا نمیای باهاش خداحافظی کنی با این حرف مامانم سریع رفتم تو اتاق جیمین داشت کیفش رو میبست وقتی منو دید
جیمین :واو دختر عمو ببین عشق بچگی هات داره میره نکنه میخای الان گریه کنی خب پس گریه کن چون دختری مثل تو تو چشم من خیلی بی اهمیته (تمسخر و پوزخند )وبعد از اتاق خارج شد و رفت ومن موندم و یه قلب شکسته تو اتاق اون با بیچارگی تمام داشتم گریه میکردم و دقیقا همونجا به خودم قول دادم که تا وقتی که جیمین میاد خودمو کامل تغییر بدم و انتقام دل شکستم رو ازش بگیرم
فلش بک به حال
تو تراس نشسته بودم و به منظره روبه رو عمارت نگاه میکردم ،چقدر آدم برای اومدن شاهزاده پارک دارن کار میکنن همه خدمتکار ها دارن با جون و خون کار میکنن و پدرم و عموم که دارن به فرودگاه برای استقبال او میرن و مادرمو زن عموم که دارن خودشون تو آشپزخونه آشپزی میکنن و غذاهای مورد علاقه اون رو میپزن فکر کنم تنها منم که هیچ کاری برای اومدنش نمیکنم چون تو چشم من اون بیشتر از یه ع.و.ض.ی. بدجنس نیست ولی این به این معنی نیست که احساسم رو بهش نشون بدم من باید اون رو به تله خودم بکشم و انتقامم رو ازش بگیرم پس این نقشه از همین الان شروع میشه .
عصر ساعت هفت ویو ات
دوشم رو گرفتم و موهام رو خوشگل و کیوت بافتم و آرایش کیوتی کردم میخواستم لباسم رو بپوشم که مامان در زد و گفت که جیمین و پدرم و عموم اومده تو هم زود بیا باشه ای گفتم و رفت ،
پارت اول
از زبان ات
تقریبا چهار سال از اون روز میگذره و من الان خیلی بهترم اوایل فکر میکردم زندگیم قرارع بدون اون بی معنا بشه ولی نه نشد الان خیلی خوبم و فکر کنم ازش متنفرم چون اون از بچگیمون باعث شده بود من از خودم متنفر بشم و من اینو بعد از رفتنش فهمیدم من بعد اون به خودم اومدم فهمیدم که مقصر اصلی اونه نه من پس تصمیم گرفتم و خودم رو کاملا تغییر بدم و بلاخره بعد از چهار سال بهترین خودم رو ساختم و به قولی که نسبت به خودم داده بودم عمل کردم
چهار سال پیش ویو ات
تو آینه داشتم به دختر چاق روبروم نگاه میکردم دختری که هیچ لباسی بهش نمیاد چون بدنش زشته و صورتش که از شدت تپلی چشماش رفته تو ،از همون دوران کودکی علاقه زیادی به خوردن داشتم و این علاقه باعث شد مورد تمسخر بقیه قرار بگیرم مخصوصا پسرعموم جیمین .منو اون تو یه خونه با خانواده هامون زندگی میکنیم از همون بچگی با هم بزرگ شدیم ولی اون روز به روز خوشگلتر و جذاب تر و من روز به روز چاق تر و تپل تر میشدم برای همین اون منو همیشه مسخره میکرد ولی من اونو از بچگی دوستش دارم .
تو این خیالات بودم که آیا یه روزی جیمین هم میتونه من رو دوست داشته باشه که یهو مامان با عجله اومد تو و گفت بهم که جیمین داره میره ایتالیا نمیای باهاش خداحافظی کنی با این حرف مامانم سریع رفتم تو اتاق جیمین داشت کیفش رو میبست وقتی منو دید
جیمین :واو دختر عمو ببین عشق بچگی هات داره میره نکنه میخای الان گریه کنی خب پس گریه کن چون دختری مثل تو تو چشم من خیلی بی اهمیته (تمسخر و پوزخند )وبعد از اتاق خارج شد و رفت ومن موندم و یه قلب شکسته تو اتاق اون با بیچارگی تمام داشتم گریه میکردم و دقیقا همونجا به خودم قول دادم که تا وقتی که جیمین میاد خودمو کامل تغییر بدم و انتقام دل شکستم رو ازش بگیرم
فلش بک به حال
تو تراس نشسته بودم و به منظره روبه رو عمارت نگاه میکردم ،چقدر آدم برای اومدن شاهزاده پارک دارن کار میکنن همه خدمتکار ها دارن با جون و خون کار میکنن و پدرم و عموم که دارن به فرودگاه برای استقبال او میرن و مادرمو زن عموم که دارن خودشون تو آشپزخونه آشپزی میکنن و غذاهای مورد علاقه اون رو میپزن فکر کنم تنها منم که هیچ کاری برای اومدنش نمیکنم چون تو چشم من اون بیشتر از یه ع.و.ض.ی. بدجنس نیست ولی این به این معنی نیست که احساسم رو بهش نشون بدم من باید اون رو به تله خودم بکشم و انتقامم رو ازش بگیرم پس این نقشه از همین الان شروع میشه .
عصر ساعت هفت ویو ات
دوشم رو گرفتم و موهام رو خوشگل و کیوت بافتم و آرایش کیوتی کردم میخواستم لباسم رو بپوشم که مامان در زد و گفت که جیمین و پدرم و عموم اومده تو هم زود بیا باشه ای گفتم و رفت ،
۸.۷k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.