فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۵۱
با صدای یهویی در هین ارومی کشیدم و شونه هام بالا پریدن...ایزول با دیدنم چشماش گرد شد و زبونش لکنت گرفت
تهیونگ برخلاف من خونسرد به ایزول نگاه کرد و گفت:به تو یاد ندادن در بزنی؟
ایزول هیچی نمیشنید فقط با تعجب به من نگاه میکرد منم دست کمی از ایزول نداشتم
تهیونگ:میخای تاصبح با نگاهت بخوریش؟
ایزول به خودش اومد و گفت:ب-ببخشید..سئونگ..کارتون داشت
تهیونگ:خیله خب..برو خودم میرم پیشش
ایزول:چ-چشم.
برای بار اخر نگاهم کرد و در رو بست و رفت
تهیونگ:میخای...بریم پیش مامانت؟
نگاهمو از در بسته شده دادم به تهیونگ
_ک-کجاست؟
تهیونگ:خانه سالمندان
:خانه سالمندان؟
سرشو انداخت پایین و اروم گفت:اره
_چرا اونجا؟..
ته:پس کجا؟
_این همه سال میدونی کجاست و منو اژ از دیدنش محروم کردی؟....چطور دلت اومد؟...آه...اینا برای تو که چیزی نیست..بازی کردن با زندگی بقیعه شده بازی همیشگیت.
تهیونگ:میدونم..هرچی بگی حق داری.
با معذرت خواهی هم چیزی درست نمیشه.
_خوبه خودت اینارو میدونی...
تهیونگ:برای جبرانش هم .. میخام ببرمت پیشش و امیدوارم یروژی منو ببخشیو دزکم کنی
بلند شدم و گفتم:میرم اماده ـشم
اینو میگم و منتظر جوابی نمیمونم و از اتاق میرم بیرون ..
#پارت_۵۱
با صدای یهویی در هین ارومی کشیدم و شونه هام بالا پریدن...ایزول با دیدنم چشماش گرد شد و زبونش لکنت گرفت
تهیونگ برخلاف من خونسرد به ایزول نگاه کرد و گفت:به تو یاد ندادن در بزنی؟
ایزول هیچی نمیشنید فقط با تعجب به من نگاه میکرد منم دست کمی از ایزول نداشتم
تهیونگ:میخای تاصبح با نگاهت بخوریش؟
ایزول به خودش اومد و گفت:ب-ببخشید..سئونگ..کارتون داشت
تهیونگ:خیله خب..برو خودم میرم پیشش
ایزول:چ-چشم.
برای بار اخر نگاهم کرد و در رو بست و رفت
تهیونگ:میخای...بریم پیش مامانت؟
نگاهمو از در بسته شده دادم به تهیونگ
_ک-کجاست؟
تهیونگ:خانه سالمندان
:خانه سالمندان؟
سرشو انداخت پایین و اروم گفت:اره
_چرا اونجا؟..
ته:پس کجا؟
_این همه سال میدونی کجاست و منو اژ از دیدنش محروم کردی؟....چطور دلت اومد؟...آه...اینا برای تو که چیزی نیست..بازی کردن با زندگی بقیعه شده بازی همیشگیت.
تهیونگ:میدونم..هرچی بگی حق داری.
با معذرت خواهی هم چیزی درست نمیشه.
_خوبه خودت اینارو میدونی...
تهیونگ:برای جبرانش هم .. میخام ببرمت پیشش و امیدوارم یروژی منو ببخشیو دزکم کنی
بلند شدم و گفتم:میرم اماده ـشم
اینو میگم و منتظر جوابی نمیمونم و از اتاق میرم بیرون ..
۸۵۱
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.