پارت

#پارت_۵۲
نفسم بالا نمیومد..انگار همچی یه رویا بودش.. اشکام خود به خود روی گونه هام سر میخوردن و پاهام به سمت اتاق کشیده میشد تا هرچه زودتر برم پیش مادری که هیچوقت ندیده بودمش. وازد اتاق شدم پالتو و شال گرم ـم رو برداشتم و پوشیدمشون از اتاق اومدم بیرون و به سمت ماشین رفتم تهیونگ با یه کت و شلوار خاکستزی که هز دفعه با دیدنش قلبم پروانه هاش به رقص درمیومدن اما الان...همه اون پروانه هازو میخاستم بالا بیارمو همچی برمیگشت عقب..در جلو و برام باز کرد و سوارش شدم در رو بست و خودش نشست پشت رُل
بین راه چندین دفعه نگاهش رو روی خودم حس میکردم اما به روی خودم نمیاوزدم و به پنجره و فضای بیرون شهر نگاه میکردم..چقدر هوا و خونه هاش فرق داشتن ...حتی ادماشم فرق داشتن...
بعد چند ساعت جلوی در اهنی مشکی بزرگی توقف کردیم..در باز شد و وارد حیاط سنگفرش خانه سالمندان شدیم
تاحالا خانه سالمندان رو به چشم ندیده بودم..همیشه تو داستانا و حرفای این و اون میشنیدم،،همیشه با خودم میگفتم چرا باید همچین چیزی وجود داشتهباشه؟حالا به جوابم رسیده بودم...
از ماشین پیاده شدم و منتظر نموندم بیاد در رو واسم باز کنه جلوتر که اومدم دیدم کلی پیرزن و پیرمرد عصا به دست با لباسای مخصوص سرگرم دنیای خودشونن
چند نفر دارن شطرنج بازی میکنن چند نفر روی صندلی زیر درخت عاشقانه حرف میزنن و یسریا هم به یاد جوونی آه میکشن و غصه میخورن.. قلبم مچاله شد..از فکر اینکه همشون خانواده دارن و همه جوونی شونو گذاشتن برای بچه هاشون برای بچه هایی که یکبارم دیدنشون نمیان
ته:بریم داخل.
با صدای ته از افکارم عقب نشینی کردم و نگاهی بهش کردمو از پشت سرش راه افتادم
دیدگاه ها (۰)

#پارت_۵۳وارد سالن شدیم و ته رفت به یه اتاق و منم از پشت سرش....

#فصل_دو #پارت_۵۴با حرف مرده نگاهش کردم و زیر لب ناباور زمزمه...

#فصل_دو#پارت_۵۱با صدای یهویی در هین ارومی کشیدم و شونه هام ب...

#فصل_دو#پارت_۵٠ آب دهنمو قورت دادم و تو چشماش صاف نگاه کردم ...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ⁸..چشمام به شدت سیاهی میرفت ، ضربه شدیدی بود...

پارت 2

بازگشت دوباره P:2بعد از حرف من تئو وارد اتاق شد و رفت یک گوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط