پارت ۵۳
#پارت_۵۳
وارد سالن شدیم و ته رفت به یه اتاق و منم از پشت سرش..مرد پیری پشت میزبود و داشت با برگه های جلوی میزش کلنجار میرفت
ته:سلام عرض شد جناب
مرده از زیر عینک نگاهیی کرد و گفت:علیک..شما؟
ته:کیم تهیونگ هستم
تا تهیونگ حرفشو کامل کنه مرده بلند شد و تا کمر خم شد و لبخند کشداری روی صورتش اومد
مرد:اوه..بله بله..بفرماید بفرمایید قربان
ته:میخاستم احوال خانوم هان رو بپرسم
مرده صورتش سفید شد و لبخند رو لبش پرید با یه خنده مصنوعی گفت:آ...ایشون
نگاهی بهم کرد و گفت:ایشون کی هستن؟
_د...
ته:همسرم هستن.
با تعجب نگاهش کردم و پوزخندی زدم
ته:میتونم ببینمشون؟
مرد:آه...خب..میدونین...راستش
ته:چیشده؟درست صحبت کن؟اتفاقی براشون افتاده ؟
یلحظه دست و پام سرد شد..چند قدم اومدم جلو و گفتم:چیشده اقا؟
مرد:راستش...ایشون..هفته پیش.
ته:حرففتو کامل و بدون لکنت میگی؟یا خودم ببرم اون زبونو ؟
سرشو انداخت پایین و اروم گفت
مرد:ایشون فوت کردن
دست و پام سست شد و نگاهم خیره روی مرد موند
ته:چی؟چه کوفتی گفتی؟
مرد:ق-قربان...بهتون از قبل گفته بودم ایشون مریضیشون هر روژ داره وخیم تر میشه
وارد سالن شدیم و ته رفت به یه اتاق و منم از پشت سرش..مرد پیری پشت میزبود و داشت با برگه های جلوی میزش کلنجار میرفت
ته:سلام عرض شد جناب
مرده از زیر عینک نگاهیی کرد و گفت:علیک..شما؟
ته:کیم تهیونگ هستم
تا تهیونگ حرفشو کامل کنه مرده بلند شد و تا کمر خم شد و لبخند کشداری روی صورتش اومد
مرد:اوه..بله بله..بفرماید بفرمایید قربان
ته:میخاستم احوال خانوم هان رو بپرسم
مرده صورتش سفید شد و لبخند رو لبش پرید با یه خنده مصنوعی گفت:آ...ایشون
نگاهی بهم کرد و گفت:ایشون کی هستن؟
_د...
ته:همسرم هستن.
با تعجب نگاهش کردم و پوزخندی زدم
ته:میتونم ببینمشون؟
مرد:آه...خب..میدونین...راستش
ته:چیشده؟درست صحبت کن؟اتفاقی براشون افتاده ؟
یلحظه دست و پام سرد شد..چند قدم اومدم جلو و گفتم:چیشده اقا؟
مرد:راستش...ایشون..هفته پیش.
ته:حرففتو کامل و بدون لکنت میگی؟یا خودم ببرم اون زبونو ؟
سرشو انداخت پایین و اروم گفت
مرد:ایشون فوت کردن
دست و پام سست شد و نگاهم خیره روی مرد موند
ته:چی؟چه کوفتی گفتی؟
مرد:ق-قربان...بهتون از قبل گفته بودم ایشون مریضیشون هر روژ داره وخیم تر میشه
۷۹۳
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.