دختر شیطون بلا70
#دخترشیطونبلا70
بی توجه به پیتزاهای خوشمزه ی من که روی زمین ریخته بود، به سمت آشپزخونه رفت و گفت:
_ وای چقدر بوی خوبی میده، چقدر گشنمه!
هدفِ اون این بود که من رو حرص بده و موفقم شده بود اما سعی کردم نشون ندم پس به سمت آشپزخونه رفتم و گفتم:
_ من دارم میرم، ناهارت رو که گرفتی، کار دیگه هم که ندارم انجام بدم
یه قاچ از پیتزاش رو خورد و گفت:
_ ساعت چنده؟
_ نمیدونم، خودت چشماتو باز کن رو دستتو نگاه کن
_ یک ساعت دیگه از ساعت کاریت مونده
_ خب؟
_ یک ساعت دیگه برو
دهنم رو کج کردم و با حرص به سمت تلفن رفتم و برداشتمش و گفتم:
_ شماره پیتزاییه رو بگو
_ حفظ نیستم
_ پس بیست دقیقه پیش چطور زنگ زدی؟
_ اون موقع حفظ بودم
یه چندثانیه خنثی نگاهش کردم که سرش رو تکون داد و گفت:
_ چیه؟ چرا مثل طلبکارا نگاه میکنی؟
_ خیلی بچه ای
_ نه بچه تر از تو!
_ من عین گاو ظرف پیتزا رو روی زمین پرت نمیکنم
در نوشابه رو باز کرد و با خنده گفت:
_ بابا چته؟ از دستم ول شد
_ غلط کردی تو
یکم از نوشابه اش رو خورد و با به یادآوردن چیزی گفت:
_ راستی
_ هان؟
_ هان چیه بی ادب بگو جانم
_ آره همین الان به تو میگم جانم
_ چمه مگه؟
_ نفرت انگیزی!
با آرامش لبخندی زد، یکم دیگه از پیتزاش رو خورد و گفت:
_ حرص نخور، برو کاراتو بکن که دم رفتن معطل نشی
_ کار ندارم
_ داری، یکم فکر کن
یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
_ چرا چرت میگی؟
_ چرت نمیگم
_ خب کارم چیه؟
_ سالن از پیتزاهایی که روی زمین ریخته کثیف شده دیگه
چشمام رو با تعجب درشت کردم و گفتم:
_ امر دیگه باشه؟
_ نه فعلا که چیزی نیست!
_ عمراً تمیز نمیکنم
_ پس واسه چی اینجایی؟ مگه وظیفه ات همین نیست؟
_ نه وظیفه ام جمع کردن گندکاری هایی که از قصد انجام دادی نیست
بی توجه به پیتزاهای خوشمزه ی من که روی زمین ریخته بود، به سمت آشپزخونه رفت و گفت:
_ وای چقدر بوی خوبی میده، چقدر گشنمه!
هدفِ اون این بود که من رو حرص بده و موفقم شده بود اما سعی کردم نشون ندم پس به سمت آشپزخونه رفتم و گفتم:
_ من دارم میرم، ناهارت رو که گرفتی، کار دیگه هم که ندارم انجام بدم
یه قاچ از پیتزاش رو خورد و گفت:
_ ساعت چنده؟
_ نمیدونم، خودت چشماتو باز کن رو دستتو نگاه کن
_ یک ساعت دیگه از ساعت کاریت مونده
_ خب؟
_ یک ساعت دیگه برو
دهنم رو کج کردم و با حرص به سمت تلفن رفتم و برداشتمش و گفتم:
_ شماره پیتزاییه رو بگو
_ حفظ نیستم
_ پس بیست دقیقه پیش چطور زنگ زدی؟
_ اون موقع حفظ بودم
یه چندثانیه خنثی نگاهش کردم که سرش رو تکون داد و گفت:
_ چیه؟ چرا مثل طلبکارا نگاه میکنی؟
_ خیلی بچه ای
_ نه بچه تر از تو!
_ من عین گاو ظرف پیتزا رو روی زمین پرت نمیکنم
در نوشابه رو باز کرد و با خنده گفت:
_ بابا چته؟ از دستم ول شد
_ غلط کردی تو
یکم از نوشابه اش رو خورد و با به یادآوردن چیزی گفت:
_ راستی
_ هان؟
_ هان چیه بی ادب بگو جانم
_ آره همین الان به تو میگم جانم
_ چمه مگه؟
_ نفرت انگیزی!
با آرامش لبخندی زد، یکم دیگه از پیتزاش رو خورد و گفت:
_ حرص نخور، برو کاراتو بکن که دم رفتن معطل نشی
_ کار ندارم
_ داری، یکم فکر کن
یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
_ چرا چرت میگی؟
_ چرت نمیگم
_ خب کارم چیه؟
_ سالن از پیتزاهایی که روی زمین ریخته کثیف شده دیگه
چشمام رو با تعجب درشت کردم و گفتم:
_ امر دیگه باشه؟
_ نه فعلا که چیزی نیست!
_ عمراً تمیز نمیکنم
_ پس واسه چی اینجایی؟ مگه وظیفه ات همین نیست؟
_ نه وظیفه ام جمع کردن گندکاری هایی که از قصد انجام دادی نیست
۸.۳k
۰۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.