Part
Part ¹²
خدیجه: نباحت خانم میشه من امروز زودتر برم آخه امروز تولد دخترمه
نباحت : دخترت ؟ آها دختره کوچیکت که اون روز همرات بود
خدیجه: اره
نباحت : خب بیا اینجا تولدشو جشن بگیریم
خدیجه: چی ؟ واقعا ؟
نباحت: چرا که نه
خدیجه نباحت رو بغل کرد و گفت : شما و آقا عاکف بهترین رییس های دنیا هستین ممنون
نباحت : خب پس من کار های تولد پرنسسمون رو انجام بدم تو هم به کارت ادامه بده
خدیجه: چشم
کلاس
دوروک: سلام
آسیه: سلام اینجا جای ایبیکه هست
دوروک : زنگ تفریح اومد بهم گفت میخواد کنار برک بشینه جامو باهاش عوض کنم
آسیه: آها
ایبیکه : اره جون عمت ( یواش میگه)
برک : چیزی گفتی ؟
ایبیکه : نه
برک : راستی در مورد دیروز از طرف مامانم معذرت میخوام
ایبیکه : نه مشکلی نیست ذاتا همون دیروز فراموشش کردم
برک : یعنی به اون پیشنهاد دیگه فکر نمیکنی ؟
ایبیکه : نه
برک : خب بهش فکر کن
استاد اومد
استاد: فردا مسابقه موسیقی هست آسیه و دوروک آماده این برای فردا
آسیه و دوروک: بله
کافه کالج
سوسن برای عمر قهوه میگیره میره میشینه کنارش
سوسن : بفرما برای تشکر ممنون که دیروز ازم دفاع کردی
عمر : خواهش میکنم ممنون
کان : سلام ممنون بابت دیشب
لیلا: خواهش میکنم پات چطوره
کان : بهتره
تولگا : خیر باشه مگه دیشب چیشده ؟
لیلا : چیزی نیست کان داشت منو بدرقه میکرد پاش گیر کرد خورد زمین مچ پاش ترک برداشت منم باند پیچیش کردم و براش سوپ درست کردم
تولگا : آها
کان : فکر کنم تولگا یه چیزیش شده از صبح با کسی بحث نمیکنه
(جمیله حرفهای کان رو شنید خوشحال شد)
لیلا:فکر کنم یه چیزی خورده تو سرش
خدیجه: نباحت خانم میشه من امروز زودتر برم آخه امروز تولد دخترمه
نباحت : دخترت ؟ آها دختره کوچیکت که اون روز همرات بود
خدیجه: اره
نباحت : خب بیا اینجا تولدشو جشن بگیریم
خدیجه: چی ؟ واقعا ؟
نباحت: چرا که نه
خدیجه نباحت رو بغل کرد و گفت : شما و آقا عاکف بهترین رییس های دنیا هستین ممنون
نباحت : خب پس من کار های تولد پرنسسمون رو انجام بدم تو هم به کارت ادامه بده
خدیجه: چشم
کلاس
دوروک: سلام
آسیه: سلام اینجا جای ایبیکه هست
دوروک : زنگ تفریح اومد بهم گفت میخواد کنار برک بشینه جامو باهاش عوض کنم
آسیه: آها
ایبیکه : اره جون عمت ( یواش میگه)
برک : چیزی گفتی ؟
ایبیکه : نه
برک : راستی در مورد دیروز از طرف مامانم معذرت میخوام
ایبیکه : نه مشکلی نیست ذاتا همون دیروز فراموشش کردم
برک : یعنی به اون پیشنهاد دیگه فکر نمیکنی ؟
ایبیکه : نه
برک : خب بهش فکر کن
استاد اومد
استاد: فردا مسابقه موسیقی هست آسیه و دوروک آماده این برای فردا
آسیه و دوروک: بله
کافه کالج
سوسن برای عمر قهوه میگیره میره میشینه کنارش
سوسن : بفرما برای تشکر ممنون که دیروز ازم دفاع کردی
عمر : خواهش میکنم ممنون
کان : سلام ممنون بابت دیشب
لیلا: خواهش میکنم پات چطوره
کان : بهتره
تولگا : خیر باشه مگه دیشب چیشده ؟
لیلا : چیزی نیست کان داشت منو بدرقه میکرد پاش گیر کرد خورد زمین مچ پاش ترک برداشت منم باند پیچیش کردم و براش سوپ درست کردم
تولگا : آها
کان : فکر کنم تولگا یه چیزیش شده از صبح با کسی بحث نمیکنه
(جمیله حرفهای کان رو شنید خوشحال شد)
لیلا:فکر کنم یه چیزی خورده تو سرش
- ۳.۵k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط