Part
Part ¹¹
خونهی سوسن
عمر : خب من دیگه برم دیر وقته
سوسن : باشه
سوسن داشت عمر رو بدرقه میکرد که یه پسره اومد جلوی خونشون جلوی سوسنو گرفت و گفت : دوست پسرته؟ برای همینه که به من جواب رد میدی؟
سوسن زد تو گوشش و گفت: خفه شو بیشرف نزار یادآوری کنم که چه کارایی باهام کردی
عمر که توی شوک بود گفت : اره دوست پسرشم به تو ربطی نداره گمشو وگرنه میزنم صدا سگ بدی دیگه هم مزاحم دوست دخترم نمیشی فهمیدی ؟( عمر پسره رو هل میده ) گمشو مرتیکه مزاحم
سوسن خیلی ذوق کرده بود از حرفهای عمر با خودش گفت: مگه من از این پسره بدم نمیومد
داشت فکر میکرد که عمر گفت: چرا میخندی ؟
سوسن : هیچی
عمر : من رفتم شمارمو داری این پسره مزاحمت شد زنگ بزن راستی این پسره کی بود ؟
سوسن: باشه ، دوست پسر سابقم بهم خیانت کرده الان دوست دخترش بهش خیانت کرده برگشته به من میگه بیا دوباره با هم باشیم
عمر : آها من رفتم خداحافظ مراقب خودت باش
سوسن: خداحافظ تو هم همینطور
امل : مامانجون باباجون فردا تولدمه
ولی و خدیجه امل رو بوسیدن و ولی به خدیجه گفت : شنیدی سلطانم فردا تولد پرنسسمه باید یه کیک خیلی بزرگ براش درست کنیم مگه نه ؟
خدیجه: بله که درست میکنیم برای پرنسسمون درست نکنیم برای کی درست کنیم ؟
امل : آخ جون
کالج آتامان
دوروک: ایبیکه یه لطف به من میکنی بزار از امروز من کنار آسیه بشینم باشه ؟
ایبیکه : دیگه چی ؟ سفارش دیگه ای نداری ؟نوشابه ای؟ سالادی ؟ نگاه کن اگه بهم دلیلشو بگی شاید اجازه دادم امروز کنارش بشینی بگو ببینم
دوروک : باشه من آسیه رو دوست دارم حالا میزاری
(ایبیکه داشت آب میخورد وقتی شنید سرفه کرد)
ایبیکه: چچییییی؟؟
دوروک : گفتم دیگه من آسیه رو دوست دارم
ایبیکه : بهش گفتی ؟
دوروک : نه نمیدونم چجوری باید بهش بگم
ایبیکه : نگران نباش خودم بهت میگم چجوری بهش بگی
دوروک : واقعا ؟ تو بهترین خواهر زن دنیایی
(ایبیکه رو بغل میکنه)
ایبیکه : آروم تر پسر، آروم باش خوشتیپ خواهر زن ؟ تو اول ببین قبول میکنه دوست دخترت باشه بعدش تا ازدواج پیش برو
دوروک: تو که گفتی بهم میگی چجوری بهش بگم بعدشم مگه میشه این خوشتیپ رو ول کرد تو بگو میشه ؟
ایبیکه : نه نه نمیشه
خونهی سوسن
عمر : خب من دیگه برم دیر وقته
سوسن : باشه
سوسن داشت عمر رو بدرقه میکرد که یه پسره اومد جلوی خونشون جلوی سوسنو گرفت و گفت : دوست پسرته؟ برای همینه که به من جواب رد میدی؟
سوسن زد تو گوشش و گفت: خفه شو بیشرف نزار یادآوری کنم که چه کارایی باهام کردی
عمر که توی شوک بود گفت : اره دوست پسرشم به تو ربطی نداره گمشو وگرنه میزنم صدا سگ بدی دیگه هم مزاحم دوست دخترم نمیشی فهمیدی ؟( عمر پسره رو هل میده ) گمشو مرتیکه مزاحم
سوسن خیلی ذوق کرده بود از حرفهای عمر با خودش گفت: مگه من از این پسره بدم نمیومد
داشت فکر میکرد که عمر گفت: چرا میخندی ؟
سوسن : هیچی
عمر : من رفتم شمارمو داری این پسره مزاحمت شد زنگ بزن راستی این پسره کی بود ؟
سوسن: باشه ، دوست پسر سابقم بهم خیانت کرده الان دوست دخترش بهش خیانت کرده برگشته به من میگه بیا دوباره با هم باشیم
عمر : آها من رفتم خداحافظ مراقب خودت باش
سوسن: خداحافظ تو هم همینطور
امل : مامانجون باباجون فردا تولدمه
ولی و خدیجه امل رو بوسیدن و ولی به خدیجه گفت : شنیدی سلطانم فردا تولد پرنسسمه باید یه کیک خیلی بزرگ براش درست کنیم مگه نه ؟
خدیجه: بله که درست میکنیم برای پرنسسمون درست نکنیم برای کی درست کنیم ؟
امل : آخ جون
کالج آتامان
دوروک: ایبیکه یه لطف به من میکنی بزار از امروز من کنار آسیه بشینم باشه ؟
ایبیکه : دیگه چی ؟ سفارش دیگه ای نداری ؟نوشابه ای؟ سالادی ؟ نگاه کن اگه بهم دلیلشو بگی شاید اجازه دادم امروز کنارش بشینی بگو ببینم
دوروک : باشه من آسیه رو دوست دارم حالا میزاری
(ایبیکه داشت آب میخورد وقتی شنید سرفه کرد)
ایبیکه: چچییییی؟؟
دوروک : گفتم دیگه من آسیه رو دوست دارم
ایبیکه : بهش گفتی ؟
دوروک : نه نمیدونم چجوری باید بهش بگم
ایبیکه : نگران نباش خودم بهت میگم چجوری بهش بگی
دوروک : واقعا ؟ تو بهترین خواهر زن دنیایی
(ایبیکه رو بغل میکنه)
ایبیکه : آروم تر پسر، آروم باش خوشتیپ خواهر زن ؟ تو اول ببین قبول میکنه دوست دخترت باشه بعدش تا ازدواج پیش برو
دوروک: تو که گفتی بهم میگی چجوری بهش بگم بعدشم مگه میشه این خوشتیپ رو ول کرد تو بگو میشه ؟
ایبیکه : نه نه نمیشه
- ۴.۸k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط