بگذار همه بدانند

بگذار همه بدانند


چه قدر دلم می‌خواست روی شانه‌های تو


به خواب روم.


تو آرام بلند شدی


دست‌هایم را از هم گشودی


موهای پریشانم را شانه زدی.


حالا این دختر کوچک


که مدام تو را می‌خواهد


خسته‌ام کرده است.


او حرف‌های مرا نمی‌فهمد


بیا و برایش بگو


که دیگر باز نخواهی گشت
دیدگاه ها (۱۱)

من شیــــفته‌ی میزهای کوچک کافه‌ای هستمکه بهانه نزدیک‌تر نشس...

وقتی حس میکنمجایی در این کره ی خاکیتو نفس میکشی و مناز همان ...

سلام به پروفایلم دعوتی بهم سربزن پشیمون نمیشیلایک کردی لایک ...

نزدیکتر بیاچشمانت را به چشمانم بدوزلبهایت را به لبهایم نزدیک...

علیرغم تمام دلخوشی هایم مسلم شد  مرا نامهربانی های تو دیوانه...

خبر داری چرا وقتی دل بی‌تاب میگیردسراغ از خاطراتی دور اما نا...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط