همن ه نعش درخت به باغ م افتد

همين كه نعش درختي به باغ مي افتد
بهانه باز به دست اجاق مي افتد

حكايت من و دنيایتان حكايت آن
پرنده ايست كه به باتلاق مي افتد

عجب عدالت تلخي كه شادماني ها
فقط براي شما اتفاق مي افتد

تمام سهم من از روشني همان نوريست
كه از چراغ شما در اتاق مي افتد

به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين
چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد

هميشه همره هابيل بوده قابيلي
ميان ما و شما كي فراق مي افتد؟

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

فخر است برایش که بخوانند فقیرششاهی که به درگاه تو افتاد مس...

باز با خوف و رَجا سویِ تو می‌آیَم مَندو قَـدَم دِلـهُـره دار...

نه چندان دلخوریاز من، نه چندان دوستم داری،مرا تا چند می‌خواه...

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردانمرا آزاد می‌خواهی؟ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط