فخر است برایش که بخوانند فقیرش

فخر است برایش که بخوانند فقیرش
شاهی که به درگاه تو افتاد مسیرش ...

پیش تو که بر خاک و بر افلاک امیری
خاکش به سر آن کس که بخوانند امیرش ...

هر کس که به انکار تو و قدر تو پرداخت
سلطان هم اگر بود کشیدند به زیرش ...

بی مهر تو این گمشده سیاره ی تاریک
آبستن رنج است، چه دریا چه کویرش ...

دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا
این طفل، یتیم است درآغوش بگیرش ...

پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر
منت به سر من بگذار و بپذیرش ...

#فاضل‌نظری
دیدگاه ها (۰)

باز با خوف و رَجا سویِ تو می‌آیَم مَندو قَـدَم دِلـهُـره دار...

هرچند حیا می‌کند از بوسه‌ی ما دوستدلتنگی ما بیشتر از دلهره‌ی...

همين كه نعش درختي به باغ مي افتدبهانه باز به دست اجاق مي افت...

نه چندان دلخوریاز من، نه چندان دوستم داری،مرا تا چند می‌خواه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط