مرا ببین با آن چشمانی که یک عمر است که از دیدن دست کشیده

مرا ببین با آن چشمانی که یک عمر است که از دیدن دست کشیده.
ببین چه بی شرمانه از روی همه عبور میکنم
با تمام بیشعوری روی خاطرات دوران کودکی ام پا میگذارم...
پاهایم که در انتظار لمسِ بدرقه چشمانت منتظر مانده را به حرکت در بیاور،بگذار با خیال راحت تر همه چیز را لِه کنند...
چشمانم دیگر نمیتوانند حرف های لب هایت را بخوانند
گوش هایم نمیشنوند صدای بادِ پیچیده در انبوه موهایت را...
جایی که من از آن می آیم موجوداتش به هیچ جا نمیروند...


#محمد_یلا
دیدگاه ها (۱۶)

صدای چرخ خیّاطی ی مادر نمی گذاشت بخوابیم، هر چند دقیقه یکبار...

از "انسان "هیچ نمی ماند جز نام نیکش ....زاد روزت خجسته یک مر...

بادمجانمشت‌ها که پر ‌کردیمبادمجان کاشتندبم زلزله بودکه ارگ م...

فرصتی که تو زندگی از دست رفت واسه همیشه از دست رفته...#جنگ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط