فهم

شاید بزرگترین ایراد من همین است که زود میفهمم...
فهم آدمها را آزرده میکند...
شاید چون قبل از هرچیزی دروغ را میفهمی...
و بی مهری را...
و سردی را...
و عشق را...
زود میفهمی که خیلی چیزها را نباید بفهمی اما دست خودت نیست...
از یک زمانی این فهم توست که دنبالت می آید...
حتی تلاش میکنی خودت را به ندیدن بزنی، به نشنیدن، به نفهمیدن...
اما نمیشود...
فهم می آید سراغت...
آنوقت مثلا بی اراده عددها شبیه هم میشوند...
اسمها...
عکسها...
تاریخها...
شهرها...
لازم نیست تو تلاش کنی بفهمی...
ذهن لعنتی ریاضی ات همه چیز را بهم ربط میدهد... و نتیجه میگیرد...
حالا تو بیا و به هزار ترفند بگو این نتیجه ات غلط است تا خودت را برهانی از تلخی شکستن... تلخی باور خیلی چیزها که باورش، تمام باورهایت را به آدمها از بین میبرد...
مگر میپذیرد...
کافی است ریاضیات اثبات کند دو دوتا چهارتاست...
و دو دوتایی ببیند...
حالا تو بگو دو دوتا چهارتا نمیشود...
مگر میشود قبول کرد...
اینست که گاهی آرزو میکنم نفهم ترین آدم روی زمین باشم...
از آنها که اصلا دو دوتا را نمیبینند تا بفهمند چهار تا از کجا آمده...
و گاهی آرزو میکنم... بیخیال...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#بد_نوشتم
#میشود_مخاطبش_تمام_یارجانها_باشند
#میشود_بدون_مخاطب_باشد
#به_وقت_دلتنگی
دیدگاه ها (۳)

چشمامو بستم و وسط سر و صدای دستگاه mindray و رفت و آمد همکا...

سان روف

حتی اگر اتفاق است، چه اتفاق ناخوشایندی است...بعضی همزمانی ها...

شد خزان با صدای بنان عزیز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط