دل ب رارب اب🖤🔥
دلبرارباب🖤🔥
#پارت.2
ارسلان:
انگشتمو جلوش گرفتم..
بعد از فسخ صیغه ببینم دنبالمی بلایی ب سرت میارم ک اون سرش ناپیدا باشه ؛
ترسو میشد تو صورتش حس کرد زیادی نابلد بود..
دخترایی دیگه باهاش بودم پرو تر ازاین حرفا بودن.!
پوزخندی بهش زدم و بلند شدم و رفتم سمت اتاق و اون دختر رو به حال خودش رها کردم..
میدونستم جرعت فرار کردن نداره.!
دراز کشیدم رو تخت ک گوشیم زنگ خورد..
از جیبم بیرون اوردم:بله!؟.
-شلام بابایی؛
لبخندی و لبم اومد:جانم بابا خوبی پسرم؟!.
-ملسی خوبم..بابا!؟.
-جانم؟.
-کی میای خونه دلم بلات تنگ شده،
-میام پسر بابا تازشم واست ی مامانی میارم،
-نه دوست ندارم مامانایی ک میاری اذیتم میکنن!
-خب حالا شاید ازاین خوشت اومد..
-باشه شب اومدی پفکم بلام بگیل.
لبخندی زدم:چشم پفکم میخرم.!
گچشی و قط کردو رو سینم گذاشتم و ب پسر کوچولوم فک کردم..
پسرم تازه میشد4سالش..و من عاشقش بودم..هرچن از مامانش بیزار.!
نمیدونم چرا ازش خوشم اومد.!
بافکرش عصبی شدم..سعی کردم بخابم..!
بیدار ک شدم رفتم بیرون دنبال اون دخترچ گشتم.!
تو پذیرایی ک نبود..تو آشپز خونه سر کشیدم نبود..
اخمی کردم،ودراتاق رو باز کردم رو تخت دیدمش،
عصبی نفسمو فوت کردم:پاشو دختر.!
دیدم فایده نداره دادی زدم..از جا پرید با شک ب اطرافش نگا کرد..
وقتی نگاش ب من افتاد گفتم:سریع آماده شو باس بریم..!
این رو گفتم و از اتاق زدم بیرون،رفتم اتاقم وسایلو جمع کردم.!
ازاتاق زدم بیرون..
دختررو دیدم وسط سالن..
در واحدو باز کردم و چرا وایسادی!؟.
***
ازمحضر خارج شدیم و برگه صیغه نامه رو توی کیفم گذاشتم..وسوار ماشین شدم و اونم نشست حرکت کردم،
یساعتی تو راه بودیم
ادامهدارد.!
حمایت موخاما
#پارت.2
ارسلان:
انگشتمو جلوش گرفتم..
بعد از فسخ صیغه ببینم دنبالمی بلایی ب سرت میارم ک اون سرش ناپیدا باشه ؛
ترسو میشد تو صورتش حس کرد زیادی نابلد بود..
دخترایی دیگه باهاش بودم پرو تر ازاین حرفا بودن.!
پوزخندی بهش زدم و بلند شدم و رفتم سمت اتاق و اون دختر رو به حال خودش رها کردم..
میدونستم جرعت فرار کردن نداره.!
دراز کشیدم رو تخت ک گوشیم زنگ خورد..
از جیبم بیرون اوردم:بله!؟.
-شلام بابایی؛
لبخندی و لبم اومد:جانم بابا خوبی پسرم؟!.
-ملسی خوبم..بابا!؟.
-جانم؟.
-کی میای خونه دلم بلات تنگ شده،
-میام پسر بابا تازشم واست ی مامانی میارم،
-نه دوست ندارم مامانایی ک میاری اذیتم میکنن!
-خب حالا شاید ازاین خوشت اومد..
-باشه شب اومدی پفکم بلام بگیل.
لبخندی زدم:چشم پفکم میخرم.!
گچشی و قط کردو رو سینم گذاشتم و ب پسر کوچولوم فک کردم..
پسرم تازه میشد4سالش..و من عاشقش بودم..هرچن از مامانش بیزار.!
نمیدونم چرا ازش خوشم اومد.!
بافکرش عصبی شدم..سعی کردم بخابم..!
بیدار ک شدم رفتم بیرون دنبال اون دخترچ گشتم.!
تو پذیرایی ک نبود..تو آشپز خونه سر کشیدم نبود..
اخمی کردم،ودراتاق رو باز کردم رو تخت دیدمش،
عصبی نفسمو فوت کردم:پاشو دختر.!
دیدم فایده نداره دادی زدم..از جا پرید با شک ب اطرافش نگا کرد..
وقتی نگاش ب من افتاد گفتم:سریع آماده شو باس بریم..!
این رو گفتم و از اتاق زدم بیرون،رفتم اتاقم وسایلو جمع کردم.!
ازاتاق زدم بیرون..
دختررو دیدم وسط سالن..
در واحدو باز کردم و چرا وایسادی!؟.
***
ازمحضر خارج شدیم و برگه صیغه نامه رو توی کیفم گذاشتم..وسوار ماشین شدم و اونم نشست حرکت کردم،
یساعتی تو راه بودیم
ادامهدارد.!
حمایت موخاما
۱۱.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.