از من که دور میشدی

از من که دور میشدی،
صدایت را در حنجره ام جا میگذاشتی،
اشکت را در چشمم جا می گذاشتی،
اندوهت را در دلم جا می گذاشتی...
از من که دور میشدی،
روحی را در روحی جا می گذاشتی،
قلبی را در قلبی جا می گذاشتی،
من را در من جا می گذاشتی...
از من که دور میشدی،
پرچمی از پیراهنت را
در وطنی، خاکی، خانه ای،
جا می گذاشتی...
دیدگاه ها (۱)

"میخواهم بدانی که تمام نشده ای!"از ذهنم نرفته‌ای و هنوز در ق...

نه توان ادامه دادنم هست...نه شهامت به پایان آمدنم!بدونِ تو س...

خنده های از ته دلم را در هفت سالگی جا گذاشته امشاید بارها خ...

تو همونی که وقتی میبینم زُل زدی به من دستو پامو گم میکنم و ق...

ای جان من خسته درمانده فدایتمن منتظرم بشنوم از دور صدایت شای...

وقتی دلم گرفته به تو فکر میکنم وقتی خوشحالم به تو فکر میکنم ...

پاهای برهنه اش را در آب های گرم و آبی دریا فرو بردبه محظ ورو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط