رفیق صابر
ترجمهی شعرهایی از استاد "رفیق صابر" (به کُردی: #ڕەفێق_سابیر)
(۱)
[ترانهی حلبچه]
حلبچه را تنها مگذارید!
امشب باد جنوب او را در خواهد نوردید!
مه و غبار او را میپوشاند،
مهتاب به پروازش در خواهد آورد،
گلویش را به طلوع آفتاب خیس کنید،
زخمهایس را با نسترنهای کوهی مرهم نهید،
با آوازی قدیمی،
یا سرسبزی جنگل، بپوشانیدش،
با موجهای دریا غمهایش را بزدایید،
از این شب سیاه نجاتش دهید،
ابرهای روی سرش را بتارانید و
از رعد و باد دور نگهاش دارید...
...
حلبچه را تنها مگذارید!
کودکی بازیگوش است!
شهر را پر از بلوا خواهد کرد،
ماه را مبدل به موشک کاغذی و
اسب سواری چیره دست است، آن هم چه سوارکاری!
اسب خورشید را زین خواهد کرد
با آواز و روشنایی و بوسه!
زمین را وسعت میبخشد
باید کجاوهاش از گل باشد
یا که از رنگینکمان!
عروسیی بر پا خواهد کرد،
زیرا امشب او شاهزادهی عشق است.
حلبچه عاشقی لجوج است!
از رعد و باد دور نگهاش دارید
حلبچه را تنها مگذارید!
مهتاب به پروازش در خواهد آورد.
(۲)
بخدا عزیزم،
هر چیزی حد و حدودی دارد،
حتا دل شکستن هم!
(۳)
چگونه میشود؟
در وجود من برای ابد ماندهای و
اما عمرت چون گل و پروانه بود!
(۴)
چگونه نبودنت را تحمل کنم؟!
وقتی که تمام زندگی
یکسره چشمانتظار آمدنت بودم.
(۵)
مهربانی کی چنین است؟!
با خودت همه چیز را بردی،
الا من...
شعر: #رفیق_صابر
ترجمه: #زانا_کوردستانی
(۱)
[ترانهی حلبچه]
حلبچه را تنها مگذارید!
امشب باد جنوب او را در خواهد نوردید!
مه و غبار او را میپوشاند،
مهتاب به پروازش در خواهد آورد،
گلویش را به طلوع آفتاب خیس کنید،
زخمهایس را با نسترنهای کوهی مرهم نهید،
با آوازی قدیمی،
یا سرسبزی جنگل، بپوشانیدش،
با موجهای دریا غمهایش را بزدایید،
از این شب سیاه نجاتش دهید،
ابرهای روی سرش را بتارانید و
از رعد و باد دور نگهاش دارید...
...
حلبچه را تنها مگذارید!
کودکی بازیگوش است!
شهر را پر از بلوا خواهد کرد،
ماه را مبدل به موشک کاغذی و
اسب سواری چیره دست است، آن هم چه سوارکاری!
اسب خورشید را زین خواهد کرد
با آواز و روشنایی و بوسه!
زمین را وسعت میبخشد
باید کجاوهاش از گل باشد
یا که از رنگینکمان!
عروسیی بر پا خواهد کرد،
زیرا امشب او شاهزادهی عشق است.
حلبچه عاشقی لجوج است!
از رعد و باد دور نگهاش دارید
حلبچه را تنها مگذارید!
مهتاب به پروازش در خواهد آورد.
(۲)
بخدا عزیزم،
هر چیزی حد و حدودی دارد،
حتا دل شکستن هم!
(۳)
چگونه میشود؟
در وجود من برای ابد ماندهای و
اما عمرت چون گل و پروانه بود!
(۴)
چگونه نبودنت را تحمل کنم؟!
وقتی که تمام زندگی
یکسره چشمانتظار آمدنت بودم.
(۵)
مهربانی کی چنین است؟!
با خودت همه چیز را بردی،
الا من...
شعر: #رفیق_صابر
ترجمه: #زانا_کوردستانی
۳۱۴
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.