دنیای عجیب پارت نهم
. با ذوق و شوق که لازم نیست واسه پیدا کردن قفل علاف بشیم برگشتیم خونه. متین:ما برگشتیمممم. ممدرضا:یجور میگه ما برگشتیم انگار از جنگ جهانی برگشته. ممد:واییی چقدر ور میزنید شیفتا رو بگید چی به چیه. نیکا:خوب شیفتا یه ساعت یه ساعت عوض میشه و نفر اولم جناب امینی هستن بقیه هم به ترتیبی که رو دیوار چسبونیدم و به دیوار اشاره کرد. عه گوه تو شانس من اخه چرا منننن. متین:اوکیه. مهشاد:پس بریم لالاااااا. ارسلان:سلام بر خواب ناز عزیزززز.
از دید نیکا:
خوب فردا صبحه خوشبختانه من دیشب شیفتم نبودم و یه دل سیر خوابیدم و خداروشکر زامبی ای چیزی ام نبود. خوب قرار بود بریم و از خونه ما مواد غذایی و اینا بیاریم. با دوربینای تو خونه و ساختمون داشتم چک میکردم،هیچ زامبی ای داخل خونه نبود. ولی این زامبیای پدصگ ریدن به در واحدا از بس با اون ناخونای کوفتیشون صدای خر دراوردن...ایش عصابم خورد شد خوب من و ممد اماده شدیم تا بریم. مهدیس:مراقب خودتون باشیدددد. هانی:بمولا اگه سالم برنگردید من میدونم با اون زامبیااا. نیکا:سالم برمیگردیم،فعلا خداحافظظظظ. خوب از کوچه که بیرون رفتیم بوی تعطفن(درست نوشتم؟) به راحتی حس میشد و کف خیابون خون و جنازه ی چندین نفر بود. ما فقط دویدیم تا یوقت زامبی چیزی همون نخوره شستیم تو ماشین ممد و ممد از مسیرای امنی که زامبی نداشت در حال حاضر که قبلا بهش داده بودم رفت به سمت خونمون. وارد خونمون شدیم و به نوبت هرچی که داشتیم و نداشتیم گذاشتیم تو ماشینش و کل ماشین یجورایی پر شد اصن. خوب برگشتیم شاورون و ممد ماشینشو تو حیاط پارک کرد و رفتیم تو خونه و گفتیم:گشنگان گرامیییی واستون خوراکی اوردیمم. بچه ها یجور حمله کردن سمت حیاط که انگار پنجاه روزه گشنشونه. نیکا:چطونه گشنه های بدبخت اروم باشید خوب. ممد:اول باید کمک کنید همه چی رو وارد خونه کنیم بعد غذا بخوریم. ممدرضا:ایششش حالا نمیشه اول بخوریم بعد جا به جا کنیم گشنمهههه خوببب. منو ممد چپ چپ نگاش کردیم چون ما میدونستیم چقدر چیز خراب شدنی هست که باید بره تو یخچال و فریزر خوب با کمک بچه ها همه خوراکیارو گذاشتیم تو اشپخونه و بعدش هرکی یچی واسه خودش برداشت و خورد. دیا:بچه ها میگم یعنی ما تا کی قراره تو این خونه بمونیم اصن اگه مواد خوراکیمون تموم شد باید چیکار کنیــــم؟. نیکا:نمیدونم،فعلا مجبوریم همینجوری بسازیم فقط امیدوارم چیزای خوب پیش بیاد.
-
بعد از مدتها پارت😃
حمایت میقاماااا
از دید نیکا:
خوب فردا صبحه خوشبختانه من دیشب شیفتم نبودم و یه دل سیر خوابیدم و خداروشکر زامبی ای چیزی ام نبود. خوب قرار بود بریم و از خونه ما مواد غذایی و اینا بیاریم. با دوربینای تو خونه و ساختمون داشتم چک میکردم،هیچ زامبی ای داخل خونه نبود. ولی این زامبیای پدصگ ریدن به در واحدا از بس با اون ناخونای کوفتیشون صدای خر دراوردن...ایش عصابم خورد شد خوب من و ممد اماده شدیم تا بریم. مهدیس:مراقب خودتون باشیدددد. هانی:بمولا اگه سالم برنگردید من میدونم با اون زامبیااا. نیکا:سالم برمیگردیم،فعلا خداحافظظظظ. خوب از کوچه که بیرون رفتیم بوی تعطفن(درست نوشتم؟) به راحتی حس میشد و کف خیابون خون و جنازه ی چندین نفر بود. ما فقط دویدیم تا یوقت زامبی چیزی همون نخوره شستیم تو ماشین ممد و ممد از مسیرای امنی که زامبی نداشت در حال حاضر که قبلا بهش داده بودم رفت به سمت خونمون. وارد خونمون شدیم و به نوبت هرچی که داشتیم و نداشتیم گذاشتیم تو ماشینش و کل ماشین یجورایی پر شد اصن. خوب برگشتیم شاورون و ممد ماشینشو تو حیاط پارک کرد و رفتیم تو خونه و گفتیم:گشنگان گرامیییی واستون خوراکی اوردیمم. بچه ها یجور حمله کردن سمت حیاط که انگار پنجاه روزه گشنشونه. نیکا:چطونه گشنه های بدبخت اروم باشید خوب. ممد:اول باید کمک کنید همه چی رو وارد خونه کنیم بعد غذا بخوریم. ممدرضا:ایششش حالا نمیشه اول بخوریم بعد جا به جا کنیم گشنمهههه خوببب. منو ممد چپ چپ نگاش کردیم چون ما میدونستیم چقدر چیز خراب شدنی هست که باید بره تو یخچال و فریزر خوب با کمک بچه ها همه خوراکیارو گذاشتیم تو اشپخونه و بعدش هرکی یچی واسه خودش برداشت و خورد. دیا:بچه ها میگم یعنی ما تا کی قراره تو این خونه بمونیم اصن اگه مواد خوراکیمون تموم شد باید چیکار کنیــــم؟. نیکا:نمیدونم،فعلا مجبوریم همینجوری بسازیم فقط امیدوارم چیزای خوب پیش بیاد.
-
بعد از مدتها پارت😃
حمایت میقاماااا
۱۷.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.