دنیای عجیب پارت یازدهم
مرسلی:تو قبلا وقتی زنده بودی تو این مکان زندگی میکردی؟ استکان رو "بله" رفت. همه با چشمایی که توش تعجب و ترس مخلوط بود به همدیگه نگاه میکردیم. اب دهنمو با ترس قورت دادم. خود مرسلی ام حال خوشی نداشت و گفت:ایا از اینجا میری و خداحافظی میکنی؟ استکان بین کلمات"بله" و "خیر" مونده بود. یا ابلفظل اون وسط چه معنی داره. استکان هعی بین بله و خیر میچرخید. من ترسیده بودم پس نزدیک دیانا که سمت راستم نشسته بود شدم و دستشو گرفتم. استکان دراخر روی بله ایستاد و یدفعه شکست. دیگه رنگ هممون با رنگ گچ دیوار فرقی نمیکرد. مرسلی:بـ..بریم پایین.. همه بی هیچ حرفی به سمت پایین حرکت کردیم. وقتی رسیدیم پایین عسل یه کوسن سمت مرسلی پرت کرد و گفت:ای لعنت بهت با این ایده های احمقانتتتتت. مرسلی:به من چه اصن همه خودشون موافقت کردن مگه من کسیو زور کردم؟ هانی:راس میگه ما خودمون خر شدیم،اگر عاقل بودیم قبول نمیکردیم. مهشاد:واییییی یه مشت اسکللل دورهمدیگه جمع شدیم که کارای خطرناک میکنیم. ارسلان:من اصن هنگم نفهمیدم اخر این یارو آلا عه چیه رفت یا نه. دیانا:توی این فیلم ترسناکا همیشه استکان عین ادم روی بله یا خیر وایمیسته،تاحالا ندیده بودم بچرخه و بشکنه تو فیلم ولی این الان اتفاق افتاددد. نیکا:بیاید خودمونو مشغول کنیم تا اینا یادمون بره هرچیم شده باشه تهش روی بله ایستاد و رفت دیگه. محراب:اره اره موافقم. مهدیس:پس بریم غذا درست کنیم. متین:اره وقت شامم داره میشه بریم دلبندانم. هممون به سمت اشپزخونه راه افتادیم ایش گله ای ریختیم تو اشپزخونه جا نیست سوزن بندازی ولی با شوخی و خنده غذارو درست کردیم و خداروشکر حداقل تو اون تایم سرگرم شدیم و ماجرا رو یادمون رفت. غذامونم با کلی مسخره بازی خوردیمو و به این نتیجه رسیدیم که ظرفا رو فردا بشوریم و زودتر بخوابیم. جاهارو انداختیم میخاصتیم بخابیم که ممد گفت: سرمو میزارم زمین ای زمین نازنین کسی نیاد بالا سرم جز امیرالمومنین. مهدیس:جمله ی خیلی حقی بود. ممدرضا:امیدوارم زنده از خواب بیدارشیم. المیرا یه بالشت سمت ممدرضا پرت کرد و گفت:ایش اسکل نترسون ماروووو. متین:ایشالا که منظورش زامبی بوده ترور نکنید بدبختو. نیکا:اره اره زامبی خوبه اصن به زامبیا فکر کنید اروم بخوابید. دیانا:هعی خواهر میبینی چقدر بدبختیم زامبی شده افکار اروممون. ممد:خوب زامبیای گرامی دیگه بخوابید خواهشا من شمارو میشناسم کسی چیزی بهتون نگه تا ده سال بعد حرف میزنید. دیگه چیزی نگفتیم و هممون خوابیدیم سر جامون. سعی میکردم به زامبیا فکر کنم چون نسبت به ارواح خیلی بهتر و کیوت تر بودن.
-
میخام در ادامه برگاتون بریزه😃
-
میخام در ادامه برگاتون بریزه😃
۱۵.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.