فیک۶٨
هانول
آروم نشست و نگاهی هوسوک انداخت و گفت
هانور:خبری هست
هوسوک خیلی ریلکس بود آروم چنگالشو گذاشت روی میز و با دستمل دوره دهنشو پاک کرد
و گفت
هوسوک:ن
هانول:به لباست نمیخوره
هوسوک :مگه مهمه سرت تو کارت باشه
هوسوک بلند شد به سمت در رفت و بازش کرد و خارج شد
هانا هم کمی غذا خورد چون دلش درد میکرد خیلی نتونست غذا بخور به خدمتکار اشاره کرد که بیاد کمکش کنه
با کمک خدمتکار بلند شدم و به سمت اتاقش رفت تا کمی استراحت کنه
.........
هوسوک عینکشو درآورد و منتظر مونده تا جانگکوک وارد خونه بشه
نگاهی به دوربین کرد خیلی نگذشت که کوک وارده خونه شد با کلی از افرادش
هوسوک گوشیشو درآورد و شروع کرد به نوشتن
«میبینم که یه چیزای پیدا کردی جئون به جز زنت »
هوسوک نگاهشو داد به مانیتور
دید که کوک گوشیش درآورد و شروع کرد به خواندن پیام هوسوک با دیدنه کوک که از اعصبانت وسایله خونه رو میشکنه لذت میبرد آروم جام شرابو گذاشت روی لبش و کمی نوشید
و باز پیام داد
«بهتره بیشتر تلاش کنی )
هوسوک گوشیشو با بی حوصلگی انداخت روی میز و به منشیش خیره بود
هوسوک:به نظرت من بهتر از کوکم
منش:بله ارباب
هوسوک:خوبه میتونی بری
منشی از اتاق خارج شد هوسوک هم بلند شد و به سمت پارکینگ رفت
و سوار ماشین شد و به سمت خونه ویلایی که کوک توش بود رفت
وقتی رسید با دیدنه افراد کوک لب خندی کم رنگی زد
افراد کوک با دیدنه هوسوک سریع اسلحه رو به سمتش گرفتن هوسوک سریع دستاشو گرفت بالا
هوسوک :من تسلیمم منو ببرین پیشه اربابتون
چند نفر اومدن به سمت هوسوک و دستاشو گرفتن و اسلحه رو گذاشتن پشت سر هوسوک
هوسوک با یه لبخند داشت خودشو به مرگ میکشند
وقتی رسیدن هوسوک با دیدنه کوک که داشت تمامه وسایلا رو میشکند
افراد: ارباب اقای هوسوک اومده
جانگکوک به محض شنیدن اسم برگشت
هوسوک با لبخند گفت
هوسوک:دلتنگت بودم رفیق قدیمی
کوک بعد از اینکه فهمید توهم نزده سریع اومد به سمت هوسوک میخواست مشت اولشو بزنه که با حرف هوسوک از حرکت وایساد
هوسوک:دوست نداری که عشقت با بچهات بمیرن
کوک که عصبی بود یقه هوسوک گرفت و گفت
کوک:زنه بچم کجاست عو*ضییییی
آروم نشست و نگاهی هوسوک انداخت و گفت
هانور:خبری هست
هوسوک خیلی ریلکس بود آروم چنگالشو گذاشت روی میز و با دستمل دوره دهنشو پاک کرد
و گفت
هوسوک:ن
هانول:به لباست نمیخوره
هوسوک :مگه مهمه سرت تو کارت باشه
هوسوک بلند شد به سمت در رفت و بازش کرد و خارج شد
هانا هم کمی غذا خورد چون دلش درد میکرد خیلی نتونست غذا بخور به خدمتکار اشاره کرد که بیاد کمکش کنه
با کمک خدمتکار بلند شدم و به سمت اتاقش رفت تا کمی استراحت کنه
.........
هوسوک عینکشو درآورد و منتظر مونده تا جانگکوک وارد خونه بشه
نگاهی به دوربین کرد خیلی نگذشت که کوک وارده خونه شد با کلی از افرادش
هوسوک گوشیشو درآورد و شروع کرد به نوشتن
«میبینم که یه چیزای پیدا کردی جئون به جز زنت »
هوسوک نگاهشو داد به مانیتور
دید که کوک گوشیش درآورد و شروع کرد به خواندن پیام هوسوک با دیدنه کوک که از اعصبانت وسایله خونه رو میشکنه لذت میبرد آروم جام شرابو گذاشت روی لبش و کمی نوشید
و باز پیام داد
«بهتره بیشتر تلاش کنی )
هوسوک گوشیشو با بی حوصلگی انداخت روی میز و به منشیش خیره بود
هوسوک:به نظرت من بهتر از کوکم
منش:بله ارباب
هوسوک:خوبه میتونی بری
منشی از اتاق خارج شد هوسوک هم بلند شد و به سمت پارکینگ رفت
و سوار ماشین شد و به سمت خونه ویلایی که کوک توش بود رفت
وقتی رسید با دیدنه افراد کوک لب خندی کم رنگی زد
افراد کوک با دیدنه هوسوک سریع اسلحه رو به سمتش گرفتن هوسوک سریع دستاشو گرفت بالا
هوسوک :من تسلیمم منو ببرین پیشه اربابتون
چند نفر اومدن به سمت هوسوک و دستاشو گرفتن و اسلحه رو گذاشتن پشت سر هوسوک
هوسوک با یه لبخند داشت خودشو به مرگ میکشند
وقتی رسیدن هوسوک با دیدنه کوک که داشت تمامه وسایلا رو میشکند
افراد: ارباب اقای هوسوک اومده
جانگکوک به محض شنیدن اسم برگشت
هوسوک با لبخند گفت
هوسوک:دلتنگت بودم رفیق قدیمی
کوک بعد از اینکه فهمید توهم نزده سریع اومد به سمت هوسوک میخواست مشت اولشو بزنه که با حرف هوسوک از حرکت وایساد
هوسوک:دوست نداری که عشقت با بچهات بمیرن
کوک که عصبی بود یقه هوسوک گرفت و گفت
کوک:زنه بچم کجاست عو*ضییییی
۱۲.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.