تو روز بارونی پارت ۲۲
تو روز بارونی پارت ۲۲
انیا: دامیان زده به سرت؟
حواست هس که منـ...
♡همو بوسیدن
انیا: چیکار میکنی دیوونه
♡دوباره همو بوسیدن
.و شب و باهم گذورندون
نویسنده: سخت بود اینو بنویسم 😑😑
.
.
.
.
.
فردا صبح))
.
.
.
.
انیا: هوم؟
_خمیازه کشیدن
من کجام؟ تو اتاق دامیان چیکار دارم؟
هان؟ چییییییییی؟
این چه وضعیتیه ما دیشب چه غلطی کردیم!!!
دامیان: چرا انقدر داد میزنی؟
انیا: پاشو توضیح بده دیشب چی شدههههههه
دامیان: چیزی نشده دیگه خودت داری میبینی کله صورتی
انیا: ای رو مخ
خدمتکار: اقای دزموند.
دامیان: هوم، لطفا برو یه مقدار لباس برای انیا بیار
انیا: خیلی پروعیییی
دامیان: فکر کردی برا منم راحته؟
بیخیال نارحت نشو بعدم چند بار بگم ما دیگه نامزدیم
انیا: هوف، باشه باشه
.
.
.
.
.
چند ساعت بعد توی اشپز خونه))
.
.
.
.
انیا: تخم مرغ همیشه انقدر بو میداد؟
نمی دونم شاید اینا خرابن
خدمتکار: خانم دزموند
انیا: بله؟
خدمتکار: گوشیتون زنگ میخوره
انیا: هوم ممنون
الو سلام داداشی
چطوری؟
"اجی جون من خوبم
تو چطوری؟
نویسنده:" این نشونه تماس تلفنیه
انیا: کاملا خوبم چون داداشم رو دارم
"راستی برای این زنگ زدم بگم دومین استلام هم گرفتم
انیا: افرین جونم
" بابایی گفت که ۳ روزه دیگه برام جشن میگیره با داداش دامیانم بیا
انیا: باشه حتما میام
.
.
.
.
۳روز بعد))
.
.
.
.
انیا: حالت تهوع دارم میمیرم
دامیان: انیا؟ خوبی؟ اماده ای؟
انیا: اره بریم
.
.
.
.
داداش انیا: اجی جون خوش اومدی
انیا: هوم مرسی
ببین برات هدیه خریدیم
داداداش انیا: هان؟ مرسیییییی ♡♡♡♡♡♡
وایییییی چه خوشگله (。♡‿♡。)
بیاید بریم کیک بخوریم
انیا: باشه
.
.
.
.
انیا: این چه بوییه؟
اخ دوباره
من میرم دست شویی
وایی چرا انقدر اوضاع بده همش دارم بالا میارم این چند وقته چم شده
یور: انیاجان خوبی؟
انیا: اره فقط حالت تهوع دارم چند وقته
یور:!!!!
انیا نکنه که بارداری؟
ادامه دارد....
انیا: دامیان زده به سرت؟
حواست هس که منـ...
♡همو بوسیدن
انیا: چیکار میکنی دیوونه
♡دوباره همو بوسیدن
.و شب و باهم گذورندون
نویسنده: سخت بود اینو بنویسم 😑😑
.
.
.
.
.
فردا صبح))
.
.
.
.
انیا: هوم؟
_خمیازه کشیدن
من کجام؟ تو اتاق دامیان چیکار دارم؟
هان؟ چییییییییی؟
این چه وضعیتیه ما دیشب چه غلطی کردیم!!!
دامیان: چرا انقدر داد میزنی؟
انیا: پاشو توضیح بده دیشب چی شدههههههه
دامیان: چیزی نشده دیگه خودت داری میبینی کله صورتی
انیا: ای رو مخ
خدمتکار: اقای دزموند.
دامیان: هوم، لطفا برو یه مقدار لباس برای انیا بیار
انیا: خیلی پروعیییی
دامیان: فکر کردی برا منم راحته؟
بیخیال نارحت نشو بعدم چند بار بگم ما دیگه نامزدیم
انیا: هوف، باشه باشه
.
.
.
.
.
چند ساعت بعد توی اشپز خونه))
.
.
.
.
انیا: تخم مرغ همیشه انقدر بو میداد؟
نمی دونم شاید اینا خرابن
خدمتکار: خانم دزموند
انیا: بله؟
خدمتکار: گوشیتون زنگ میخوره
انیا: هوم ممنون
الو سلام داداشی
چطوری؟
"اجی جون من خوبم
تو چطوری؟
نویسنده:" این نشونه تماس تلفنیه
انیا: کاملا خوبم چون داداشم رو دارم
"راستی برای این زنگ زدم بگم دومین استلام هم گرفتم
انیا: افرین جونم
" بابایی گفت که ۳ روزه دیگه برام جشن میگیره با داداش دامیانم بیا
انیا: باشه حتما میام
.
.
.
.
۳روز بعد))
.
.
.
.
انیا: حالت تهوع دارم میمیرم
دامیان: انیا؟ خوبی؟ اماده ای؟
انیا: اره بریم
.
.
.
.
داداش انیا: اجی جون خوش اومدی
انیا: هوم مرسی
ببین برات هدیه خریدیم
داداداش انیا: هان؟ مرسیییییی ♡♡♡♡♡♡
وایییییی چه خوشگله (。♡‿♡。)
بیاید بریم کیک بخوریم
انیا: باشه
.
.
.
.
انیا: این چه بوییه؟
اخ دوباره
من میرم دست شویی
وایی چرا انقدر اوضاع بده همش دارم بالا میارم این چند وقته چم شده
یور: انیاجان خوبی؟
انیا: اره فقط حالت تهوع دارم چند وقته
یور:!!!!
انیا نکنه که بارداری؟
ادامه دارد....
۹.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.