۲۲سالمه .
۲۲سالمه .
زیبابی چشم گیری ندارم
سواد خاص و دانشگاهی ندارم .
مهارتی که بشه باهاش کاسبی راه انداخت ندارم .
پول؟اونم ندارم .
ارتباطاتم؟در ناهنجار ترین وضع ممکن همه رو رها کرده بودم .
کسی بفکر من نبود و من هم بفکر کسی .
تنها گاهی بنا به احساسات کنترل نشده ام به کسی نزدیک میشدم اما یک هفته هم نمیشد که ذهنم سریع منو وارد سیکل خواستن و نخواستن میکرد ، وادارم میکرد به آینده فکر کنم و لذت لحظه ای آدمی که مال آینده من نبود رو ازم میگرفت .
هیچ وقت نخاستم آدم بده داستان باشم ؛ولی همیشه تو موقعیتی قرار گرفتم که آدم بده بشم؛کارما یا هرچی که اسمش میزاری .
در نهایت
حالا زل زدم به دیوار سفید رو به روم .
هیچ فکری برا ادامه این زندگی ندارم چون چیزی برا امیدوار موندن نبود .
هیچ چیز بخصوصی که منو وارد به زندگی کردن کنه .
نفس کشیدن عادتم شده ولی خود زندگی کردن نه .
انگیزه میخاستم ،شور میخاستم؛شور زندگانی.
دلم میخواست محکم بغلم کنه .
میخاستم بهش بگم تنهام و بی رمق .
یه نشون میخام یه اشاره یه آیه .
زیبابی چشم گیری ندارم
سواد خاص و دانشگاهی ندارم .
مهارتی که بشه باهاش کاسبی راه انداخت ندارم .
پول؟اونم ندارم .
ارتباطاتم؟در ناهنجار ترین وضع ممکن همه رو رها کرده بودم .
کسی بفکر من نبود و من هم بفکر کسی .
تنها گاهی بنا به احساسات کنترل نشده ام به کسی نزدیک میشدم اما یک هفته هم نمیشد که ذهنم سریع منو وارد سیکل خواستن و نخواستن میکرد ، وادارم میکرد به آینده فکر کنم و لذت لحظه ای آدمی که مال آینده من نبود رو ازم میگرفت .
هیچ وقت نخاستم آدم بده داستان باشم ؛ولی همیشه تو موقعیتی قرار گرفتم که آدم بده بشم؛کارما یا هرچی که اسمش میزاری .
در نهایت
حالا زل زدم به دیوار سفید رو به روم .
هیچ فکری برا ادامه این زندگی ندارم چون چیزی برا امیدوار موندن نبود .
هیچ چیز بخصوصی که منو وارد به زندگی کردن کنه .
نفس کشیدن عادتم شده ولی خود زندگی کردن نه .
انگیزه میخاستم ،شور میخاستم؛شور زندگانی.
دلم میخواست محکم بغلم کنه .
میخاستم بهش بگم تنهام و بی رمق .
یه نشون میخام یه اشاره یه آیه .
۱۳.۴k
۲۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.