چندشاتی جونگکوک
چندشاتی جونگکوک
part 2
-آه.. عزیزم خونه بودی...(استرس)
- آره..
با عصبانیت جواب داد
-چیزی شده عزیزم؟؟(استرس)
-اینو من باید از تو بپرسم
با اخمگفت و به ات نزدیک شد
-م..من کاری نکردم(استرس)
-خوب میدونی چیکار کردی..
-راجبچی صحبت میکنی؟(استرس)
-راجب کارتی که گمکردی..(اخم و جدی)
-م..من؟ هه چی میگی؟ کارتِ چی؟
جونگکوک اخمکرد، صبرش لبریز شد...
-دهنتو ببند.. بعد از اون همه خرید...کارت روگمکردی.. واقعا عرضه نگهداری یه کارت رو نداری؟؟
-کوک.. من..
- توچی؟ میدونی باید چقدر داخل بانک ها علاف بشم تا کارت جدید بخرم؟؟ واقعا خیلی دست و پا چلفتی هستی.. حتی نمیتونی یه کارت رو نگهداری..
-اون فقط یه کارت ساده بود... دلیل نمیشه باهام اینطوری صحبت کنی..
-دستور هم میدی؟
با عصبانیتگفت واز موهای دختر گرفت و به سمت اتاق کشید..
-آ..آی کوک.. لطفا.. درد دارم..
-خفه شو
با فریاد گفت و ات رو داخل اتاق پرت کرد..
تن ات، محکم به دیوار برخورد کرد..
-آخ..
با درد زمزمه کرد.. مو و کمرش درد میکرد..
جونگکوک با عصبانیت به ات نزدیک شد..
- نظرت راجب یکم تنبیه چیه؟
-کوک.. لطفا هق..
- خفه شو.. باید یاد بگیری از یه وسیله درست مراقبت کنی..
با عصبانیت گفت و شروع کرد به در آوردن لباس ات و***
part 2
-آه.. عزیزم خونه بودی...(استرس)
- آره..
با عصبانیت جواب داد
-چیزی شده عزیزم؟؟(استرس)
-اینو من باید از تو بپرسم
با اخمگفت و به ات نزدیک شد
-م..من کاری نکردم(استرس)
-خوب میدونی چیکار کردی..
-راجبچی صحبت میکنی؟(استرس)
-راجب کارتی که گمکردی..(اخم و جدی)
-م..من؟ هه چی میگی؟ کارتِ چی؟
جونگکوک اخمکرد، صبرش لبریز شد...
-دهنتو ببند.. بعد از اون همه خرید...کارت روگمکردی.. واقعا عرضه نگهداری یه کارت رو نداری؟؟
-کوک.. من..
- توچی؟ میدونی باید چقدر داخل بانک ها علاف بشم تا کارت جدید بخرم؟؟ واقعا خیلی دست و پا چلفتی هستی.. حتی نمیتونی یه کارت رو نگهداری..
-اون فقط یه کارت ساده بود... دلیل نمیشه باهام اینطوری صحبت کنی..
-دستور هم میدی؟
با عصبانیتگفت واز موهای دختر گرفت و به سمت اتاق کشید..
-آ..آی کوک.. لطفا.. درد دارم..
-خفه شو
با فریاد گفت و ات رو داخل اتاق پرت کرد..
تن ات، محکم به دیوار برخورد کرد..
-آخ..
با درد زمزمه کرد.. مو و کمرش درد میکرد..
جونگکوک با عصبانیت به ات نزدیک شد..
- نظرت راجب یکم تنبیه چیه؟
-کوک.. لطفا هق..
- خفه شو.. باید یاد بگیری از یه وسیله درست مراقبت کنی..
با عصبانیت گفت و شروع کرد به در آوردن لباس ات و***
- ۲۰.۷k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط