پارت دوم
#پارت دوم
مگه نمیخوای پیاده شی
علافمون کردی
باید هم ببرمت هم بیارمت
توی دل خودم گفتم:
مگه مجبوری؟
در ماشینو خیلی محکم بستم
یجوری که شب یه دعوایی داشتیم
ولی خب عادت کردم به این وضع
داشتم دنبال آیدا میگشتم که دیدم نشسته روی صندلیرفتم پیشش
یدونه زدم تو سرش گفتم:چطوری
گفت:خوبم
معلوم بود یه چیش هست
ازش هرچی پرسیدم چیزی نگفت
ساعتو که نگاه کردم دیدم ۵ دقیقه مونده
به شروع کلاس برای همین رفتیم سر کلاس
تا میخواست کلاس شروع شه سرمو گذاشتم رو میز ،داشت چشام گرم میشد
یه صدایی شنیدم
سرمو از رو میز برداشتم که دیدم
اکیپ سامی اینا اومدن تو کلاس ما
اینا از کجا پیداشون
مار از پونه بدش میاد دم لونش سبز میشه
امروز یه کلاس داشتم
با آیدا رفتیم سمت بوفه دانشگاه
۲تا قهوه گرفتم آیدا سر صحبت باز کرد
اکیپ سامی رو میشناسی؟
گفتم: اره کیه ک اونا رو نشناسه
احساس کردم یه حسی داره نسبت به سامی
هیچی ازش نپرسیدم اگه میخاست خودش میگفت.....
مگه نمیخوای پیاده شی
علافمون کردی
باید هم ببرمت هم بیارمت
توی دل خودم گفتم:
مگه مجبوری؟
در ماشینو خیلی محکم بستم
یجوری که شب یه دعوایی داشتیم
ولی خب عادت کردم به این وضع
داشتم دنبال آیدا میگشتم که دیدم نشسته روی صندلیرفتم پیشش
یدونه زدم تو سرش گفتم:چطوری
گفت:خوبم
معلوم بود یه چیش هست
ازش هرچی پرسیدم چیزی نگفت
ساعتو که نگاه کردم دیدم ۵ دقیقه مونده
به شروع کلاس برای همین رفتیم سر کلاس
تا میخواست کلاس شروع شه سرمو گذاشتم رو میز ،داشت چشام گرم میشد
یه صدایی شنیدم
سرمو از رو میز برداشتم که دیدم
اکیپ سامی اینا اومدن تو کلاس ما
اینا از کجا پیداشون
مار از پونه بدش میاد دم لونش سبز میشه
امروز یه کلاس داشتم
با آیدا رفتیم سمت بوفه دانشگاه
۲تا قهوه گرفتم آیدا سر صحبت باز کرد
اکیپ سامی رو میشناسی؟
گفتم: اره کیه ک اونا رو نشناسه
احساس کردم یه حسی داره نسبت به سامی
هیچی ازش نپرسیدم اگه میخاست خودش میگفت.....
۳.۶k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.