پارت 4
#پارت_4
دیگه چیزی نمونده بود تا کلاس آخرمونم تموم بشه
داشتیم با آیدا از کلاس خارج میشدیم که دیدم سهیل رو میز خوابش برده
به آیدا گفتم
الان بهترین موقعه اس برای مخ زدن سهیل تو برو من بعدا میام
آیدا قبول کرد و رفت
نمیدونم شاید الان بهترین زمان بود برای یکوچولو زدن مخش لاقل من اینجوری فکر میکردم
رفتم بالای سرش و گفتم
آقا سهیل؟؟ آقا سهیل؟؟
اصلا انگار نه انگار، اصلا انگار تو این دنیا نبود
اومدم تکونش بدم که خودش یه تکون ریزی خورد و بلند شد
گفت:
چیزی شده خانم سلطانی؟؟
گفتم:
اسم خودمو بگو راحت ترم، خیر چیز خاصی نشده، کلاس اخر بود دیدم خوابید گفتم بیدارتون کنم اگه کاری دارید بکارتون برسید
گفت
خیلی ممنونم ازتون لطف کردید، اگه میمونید یه قهوه مهمون من باشید
خوشحال شدم شاید نقشم میگرفت و یه قدم میافتادم جلو
گفتم
چرا که نه بریم یه قهوه بخوریم که شمام خواب از سرتون بره
خندید و از کلاس خارج شدیم
دیگه چیزی نمونده بود تا کلاس آخرمونم تموم بشه
داشتیم با آیدا از کلاس خارج میشدیم که دیدم سهیل رو میز خوابش برده
به آیدا گفتم
الان بهترین موقعه اس برای مخ زدن سهیل تو برو من بعدا میام
آیدا قبول کرد و رفت
نمیدونم شاید الان بهترین زمان بود برای یکوچولو زدن مخش لاقل من اینجوری فکر میکردم
رفتم بالای سرش و گفتم
آقا سهیل؟؟ آقا سهیل؟؟
اصلا انگار نه انگار، اصلا انگار تو این دنیا نبود
اومدم تکونش بدم که خودش یه تکون ریزی خورد و بلند شد
گفت:
چیزی شده خانم سلطانی؟؟
گفتم:
اسم خودمو بگو راحت ترم، خیر چیز خاصی نشده، کلاس اخر بود دیدم خوابید گفتم بیدارتون کنم اگه کاری دارید بکارتون برسید
گفت
خیلی ممنونم ازتون لطف کردید، اگه میمونید یه قهوه مهمون من باشید
خوشحال شدم شاید نقشم میگرفت و یه قدم میافتادم جلو
گفتم
چرا که نه بریم یه قهوه بخوریم که شمام خواب از سرتون بره
خندید و از کلاس خارج شدیم
۱.۸k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.