رئیسجمهورفیک

#1
#رئیس_جمهور_فیک
روی لبه پشت بام نشست سیگارش رو روشن کرد که صدایی توجهش رو جلب کرد
_تو‌ نمیخوای بیخیال این رفتارت شی؟
لبخند کمرنگی زد و بدون اینکه سرش رو برگردونه گفت
_ترک عادت موجب مرضه جناب کیم
_از این مریض تر که نمیتونی بشی..پس این عادتای مزخرفت رو ترک کن..از اونجا بیا پایین سیگارتم خاموش کن
جوابی که نگرفت گفت
_جونگ‌کوک پایین منتظرته
چندلحظه درسکوت به سیگارش چشم دوخت
_چرا قبول نمیکنه که نمیخوام ببینمش؟!
_شاید چون به فکرته جناب کیم..میشنوی چی میگم؟ تهیونگ؟!
سیگارش رو پرت کرد و گفت
_سوکجینا برو بهش بگو‌ نمیخوام ببینمش انقدر قاطع بگو که فکر دوباره دیدنم به سرش نزنه
کمی جا به جا شد که سوکجین با نگرانی به سمتش دوید تهیونگ خنده ای کرد دکمه های کت بلند قهوه ای رنگش رو بست و گفت
_نترس نمیافتم..هنوز کارم تو این دنیا تموم نشده هنوز وقت مردن نیست‌‌...
اخمی کرد
_پس چرا میری اونجا میشینی عوضی؟
_حس جالبی داره! به این فکر میکنم که یه روز انجامش میدم...
دستی تو موهاش کشید و باکلافگی گفت
_تهیونگ..مطمئنی نمیخوای ببینیش؟
_نمیخوام..چشمم بهش بیافته همه چی برام عوض میشه
_پس جونگ‌کوک خوب میدونه چه تاثیری روت داره
_آره مثل تاثیری که مورفین رو یه تیمارستانی داره
_و تو همون تیمارستانی هستی که دربرابر مورفین مقاومت میکنه!
_چون نمیخوام آتیشم رو خاموش کنه چون میخوام عامل دردم رو به آتیش بکشم و جونگ‌کوک نباید سردم کنه..من به آتیشم به جنونم نیاز دارم...
سوکجین به سمت عقب قدم برداشت و گفت
_اگه نمیای ببینیش حداقل اینجا نشین تو این هوای سرد...
بعد از پله ها پایین رفت و جلوی در کمی متوقف شد نفس عمیقی کشید و وارد شد جونگ‌کوک روی صندلی نشسته بود و نگاهش به زمین بود موهای قهوه ایش که توی صورتش ریخته شده بود با تابش نور خورشید از پنجره سالن، روشن تر از همیشه به نظر میرسید..با حس نزدیک شدن قدم های سوکجین، از جاش بلند شد و کاپشن مشکیش رو توی تنش مرتب کرد
_نیومد نه؟
_نه! شاید بهتره انقدر اصرار به دیدنش نکنی..کوتاه بیا نیست
_منم کوتاه بیا نیستم خودم میرم بالا باهاش حرف میزنم
چندقدمی برداشت که سوکجین جلوش رو گرفت
_راحتش بذار جونگ‌کوکا
_راحت؟! اون الان داره راحت زندگی میکنه؟ فقط داره روز به روز به عذابای خودش اضافه میکنه





و بله ادمینتون گشادی رو گذاشت کنار و فیک جدید نوشت
خب این فیک جدیده
امشب ۳ پارتو میزارم
و اینکه اره دیگه حمایت کنین
دیدگاه ها (۱)

#۲#رئیس_جمهور_فیک_راحت؟! اون الان داره راحت زندگی میکنه؟ فقط...

#۳#رئیس_جمهور_فیک کمی به پله ها چشم دوخت و توی فکر فرو رفت ج...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط