از پنجره داشتم به بچه ها کوچه نگاه میکردم .دستم و بردم زی
از پنجره داشتم به بچه ها کوچه نگاه میکردم .دستم و بردم زیر چونم و به پنجره های همسایه هامون نگاه میکردم .
پسرا تو کوچه یه سریاشون داشتن دوچرخه بازی میکردن یه سری هم داشتن حرف میزدن .به مادرم گفتم چرا نمیذاری برم بیرون بازی کنم .
+عزیز دل مادر تو دختری
با ناامیدی برگشتم لب پنجره .
مگه یه دختر دل نداره ؟
با خودم فکر میکردم بزرگ بشم بهتر میشه .ولی هرچه بزرگ تر شدم زندگی یه دختر بدتر از قبل شد !
از بچگی نذاشتن ما زندگی کنیم
همش تو گوشمون گفتن تو دختر
دختری .
مگه یه دختر دل نداره ؟.
من همونیامکه تو بچگی کلی آرزو داشتم واسه آیندم .تو بچگی کلی رویا میچیدیم .ولی چون دخترم حسرت یه زندگی کردن و دارم!
#احساساتدخترکوچک#دلنوشته#خودمنویس#کپشنناب#زیبا#
عکاسیخودم
پسرا تو کوچه یه سریاشون داشتن دوچرخه بازی میکردن یه سری هم داشتن حرف میزدن .به مادرم گفتم چرا نمیذاری برم بیرون بازی کنم .
+عزیز دل مادر تو دختری
با ناامیدی برگشتم لب پنجره .
مگه یه دختر دل نداره ؟
با خودم فکر میکردم بزرگ بشم بهتر میشه .ولی هرچه بزرگ تر شدم زندگی یه دختر بدتر از قبل شد !
از بچگی نذاشتن ما زندگی کنیم
همش تو گوشمون گفتن تو دختر
دختری .
مگه یه دختر دل نداره ؟.
من همونیامکه تو بچگی کلی آرزو داشتم واسه آیندم .تو بچگی کلی رویا میچیدیم .ولی چون دخترم حسرت یه زندگی کردن و دارم!
#احساساتدخترکوچک#دلنوشته#خودمنویس#کپشنناب#زیبا#
عکاسیخودم
۹۲.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۰