همسایه هامون داشتند دعوا میکردنداولی گفت: گوه بخور مرتیکهاون یکی جواب داد: خودت گوه بخوربابام گفت: اینکه دعوا نداره هرکدومتون نصفش رو بخوریدسریعا آشتی کردند بعدش ۲نفری افتادند دنبال بابام𝗔𝗠𝗜𝗥.♔.