نویسنده

نویسنده؛
امممم حالم بهتر شده پارت آخر رو می‌نویسم دیگه خدایی عاف تا تابستون

جونگ کوک: صبح شد بیدار شدم انگار همین دیروز بود که منو لارا باهم دعوا کردیم نمیدونم یوری واقعا عاشق لارا هست یا نه

لارا: صبح شد بیدار شدم رفتم صورتم رو شستم در اتاق رو که باز کردم دیدم جونگ کوک داره با پیرسینگ هاش ور می‌ره

لارا: جونگ کوک چیزی شده؟؟

جونگ کوک: احساس میکنم اون مرتیکه دوست داره

لارا: کدوم یوری؟؟

جونگ کوک: اره

لارا : ولش کن بیا یه صبحونه بخوریم بعدشم من می‌خوام برم جایی

جونگ کوک: چه جایی

لارا: یه قرار دارم

جونگ کوک: چشمم روشن مرده یا زنه

لارا : واییییی مرده یوریه

جونگ کوک: منم باهات میام

لارا : یه قرار خصوصیه

جونگ کوک : کوبید رومیز

لارا: گفتم که نه نه نه و پاشد رفت لباسشو پوشید ( حال ندارم عکس لباسشو بزارم 😂). ورفت


جونگ کوک : منم باید برم دنبالش رفت دنبال اون ماشینی که لارا توش بود که به یه رستوران بر خرد کرد

لارا: دیدم یوری نشسته

یوری: سلام پرنسس

لارا: یوری من ازدواج کردم لطفاً منو خانم لارا صدا کن

جونگ کوک: فشاررررررر میخورد

لارا: بریم سراغ اصل مطلب

یوری: من عاشقتم

لارا: زد تو گوش یوری

یوری : فرا یه ازدواج زوری قراره بکن

لارا: خب ببین تو هم زن داری پس دیگه سراغم رو نگیر ورفت

یوری: باشه ولی من ازدواج کنم به پام نیفتی

لارا :من ازدواج کردم چرا باید به پای تو بیفتم؟؟ ورفت

دید جونگ کوک جلوی دره

لارا: بدون اینکه چیزی بگه دست جونگ کوک رو گرفت یوری هم فشار خورد

یه سال گذشت :
یه دختر به نام( هرچی دوست داری اسمشو بزار چیزی به مغزم نمی‌رسه😂)

به دنیا آوردن و خوشحال و شاد زندگی کردم

اسمم داستان رو شما بگید چی بزارم🎀)
دیدگاه ها (۲)

زیبایشش✨

تا کی زیبایی رزی قانوم؟؟

پارت ۴( پایانی)🎀

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟏عشق مافیاویو بورامجئون بورام هستم ۱۹ سالمه و ۲ ساله با...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐عشق مافیاصبح ساعت 10ویو جونگ کوک از تخت اومدم بیرون وا...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط