𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅
𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅
Part:9
باباش:من که از باباش خواستم باهم قرار بزارین
کوک:چییییی؟ بابا چیکار کردی اه
باباش :دختر خوبیه ها نسبت به لینا
کوک:خوبه شما هم میدونیدو میخواستین به زور زنم بدین
داشتم به بابام پیام میدم یهو..
ا/ت:هی هی هی کوککککککککککککککککک
کوک:چته یواش؟
ا/ت:باباممم چی میگه من تو امشب قرار داریم هیچ قرارهههه ازدواجججج کنیمممممم؟
کوک:به خدا خودمم تو شکم بابام تازه گفت
ا/ت:من نمیخوام
کوک:نه من خیلی میخوام
ویو تهیونگ
تازه از پیش بابام میومدم ازدواج اجباری هه جالبه قراره دستی دستی خواهرم به کسی بدن که مافیاستتت
رفتم تو خونه دیدم کوک و ا/ت دارن جر بحث میکنن
ا/ت:من زن تو نمیشم(تیکه تیکه)
کوک: خو من الان چه غلطی کنم وقتی بابام راضی نمیشه میگه حتما باید زن بگیری
و اسا ببینم کوک و ا/ت قراره باهم ازدواج کنن از یه ور خوشحال شدم که کوک اذیتش نمیکنه از یه ور هم ناراحت چون قراره برم بوسان
هعیی خیلی بی حوصله رفتم بالا رو تخت ولو شدم
کم کم خوابم برد
نکته:تهیونگ میدونه کوک مافیا ست
ویو ا/ت
داشتم با بالشت کوک رو میزدم و جیغ میزدم
کوک:آروم باش......ا/ت
ا/ت:هوم
کوک:بیا بشین
ا/ت نشست
کوک:یه چی بهت بگم می دونم ناراحت میشی ولی مجبوری ازدواج کنی چون حتی تاریخ عقدم مشخص کردن و اینکه تو بابات بهتره من میشناسی و میدونی به خاطر پول هرکاری میکنه درست نمیگم
اشکام کم کم ریختن پایین و کلی به بابام فحش دادم
کوک:بیا اینجا ببینم گریه نکن جوجه
کوک منو برد بغلش چند ساعت همینجوری گریه میکردم و بعدش کم کم چشمام بسته شدن
ویو کوک
آروم موهاشو نوازش میکردم
کوک: فکر قرار نیست دیگه این روی با مزه منو ببینی
لبخند تلخی زدم نباید همچین اتفاقی می افتادم اونم واسه ا/ت دختر باحال شاد شنگولی بود واقعا قرار بود بدبخت بشه چون ازدواج فقط فقط برای آوردن وارث و یعنی قرار نیست خانوم خونه باشه شاید من اذیتش نکنم ولی مادرم .... هوفی کشیدم و نگاهی ا/ت کردم خواب
بود .
براید استایل بغلش کردم و آروم بردمش تو اتاقش خوابوندمش
خودمم آمدم بیرون
پیامی به بابام فرستادم
کوک:قرار امشب کنسل شه چون ا/ت اصلا حال نداره
باباش:باش
گوشی و پرت کردم یه سمت مبل و دراز کشیدم .......
Part:9
باباش:من که از باباش خواستم باهم قرار بزارین
کوک:چییییی؟ بابا چیکار کردی اه
باباش :دختر خوبیه ها نسبت به لینا
کوک:خوبه شما هم میدونیدو میخواستین به زور زنم بدین
داشتم به بابام پیام میدم یهو..
ا/ت:هی هی هی کوککککککککککککککککک
کوک:چته یواش؟
ا/ت:باباممم چی میگه من تو امشب قرار داریم هیچ قرارهههه ازدواجججج کنیمممممم؟
کوک:به خدا خودمم تو شکم بابام تازه گفت
ا/ت:من نمیخوام
کوک:نه من خیلی میخوام
ویو تهیونگ
تازه از پیش بابام میومدم ازدواج اجباری هه جالبه قراره دستی دستی خواهرم به کسی بدن که مافیاستتت
رفتم تو خونه دیدم کوک و ا/ت دارن جر بحث میکنن
ا/ت:من زن تو نمیشم(تیکه تیکه)
کوک: خو من الان چه غلطی کنم وقتی بابام راضی نمیشه میگه حتما باید زن بگیری
و اسا ببینم کوک و ا/ت قراره باهم ازدواج کنن از یه ور خوشحال شدم که کوک اذیتش نمیکنه از یه ور هم ناراحت چون قراره برم بوسان
هعیی خیلی بی حوصله رفتم بالا رو تخت ولو شدم
کم کم خوابم برد
نکته:تهیونگ میدونه کوک مافیا ست
ویو ا/ت
داشتم با بالشت کوک رو میزدم و جیغ میزدم
کوک:آروم باش......ا/ت
ا/ت:هوم
کوک:بیا بشین
ا/ت نشست
کوک:یه چی بهت بگم می دونم ناراحت میشی ولی مجبوری ازدواج کنی چون حتی تاریخ عقدم مشخص کردن و اینکه تو بابات بهتره من میشناسی و میدونی به خاطر پول هرکاری میکنه درست نمیگم
اشکام کم کم ریختن پایین و کلی به بابام فحش دادم
کوک:بیا اینجا ببینم گریه نکن جوجه
کوک منو برد بغلش چند ساعت همینجوری گریه میکردم و بعدش کم کم چشمام بسته شدن
ویو کوک
آروم موهاشو نوازش میکردم
کوک: فکر قرار نیست دیگه این روی با مزه منو ببینی
لبخند تلخی زدم نباید همچین اتفاقی می افتادم اونم واسه ا/ت دختر باحال شاد شنگولی بود واقعا قرار بود بدبخت بشه چون ازدواج فقط فقط برای آوردن وارث و یعنی قرار نیست خانوم خونه باشه شاید من اذیتش نکنم ولی مادرم .... هوفی کشیدم و نگاهی ا/ت کردم خواب
بود .
براید استایل بغلش کردم و آروم بردمش تو اتاقش خوابوندمش
خودمم آمدم بیرون
پیامی به بابام فرستادم
کوک:قرار امشب کنسل شه چون ا/ت اصلا حال نداره
باباش:باش
گوشی و پرت کردم یه سمت مبل و دراز کشیدم .......
۱۰.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.