فیک
فیک: مافیای ايتاليا
پارت :9
چشم تو چشم شدم و کوک نتونست تحمل کنه ات رو بوسید بعد از چند ثانیه ات از کوک جدا شد
ات: هی چیکار میکنی
کوک: ات بب..
ات: ولش کن من میرم دیگه دویت ندارم ببینمت
ات به سمت اتاقش رفت و حالا کوک
کوک ویو:
داشتم از خجالت به خودم میپیچیدم که نامجون اومد
نامجون: داداش کجایی
کوک: وای نامجون گند زدم
نامجون: چرا چی شده
کوک: من از ات خوشم میاد و الان سر یه اتفاقی اوفتاد روم و بعد نتونستم تحمل کنم بعد بوسیدمش
نامجون: چی داداش مبارکه
کوک: نامجون با عصبانیت
نامجون: ببین تا اونجایی که من ات رو دیدم خیلی مست بود و اون اگه مست باشه هیچی رو یادش نمیاد و اینکه مبارکه امیدوارم اون هم ازت خوشت بیاد
کوک : وای اصلا ولش کن من میرم توی اتاقم
نامجون: وایسا منم میام راستی اتاقت چنده
کوک: 207
نامجون: چی کنار اتاق ات
کوک:یعنی اتاق ات 208 هست
نامجون: آره دیگه
کوک: وای من میرم دیگه خدافظ
رفتم دم اتاقم رفتم تو لباس های راحتی پوشیدم و رفتم روی تختم و همش داشتم به ات فکر میکردم که به گوشیم پیام اومد
پیام که به گوشیه کوک اومده:
سلام جئون جانگ کوک منم لی مین هو همون کسی که خواهر کوچیکت رو کشته اگه میخوای مادر یا پدرت چیزشون نشه ماه بعد بیا باهم شام بخوریم راستی با کیم ات بیا چون دوست دارم با کسی که ازش خوشت میاد بیای فعلا شب بخیر
بعد اینکه پیام رو دیدم یکم ترسیدم و به بابام زنگ زدم
تمام بین کوک و پدرش:
کوک: بابا لی مین هو بهم پیام داده و منو تهدید کرده
پدر کوک: پسرم نترس و به سفرت برس من همه چیز رو مرتب میکنم برو بخواب
کوک: باشه مواظب خودت و مامان باش شب بخیر
تلفن رو قط کردم خیلی نگران ات بودم اما خجالت میکشیدم بهش پیام بدم اما یه چیز خیلی خوب این بود که بالکن اتاق های ما به هم چسبیده بود پس می خواستم از بالکن ببینمش
رفتم توی بالکن که دیدم آهنگ گذاشته و داره برای خودش می رقصه و خندم گرفتم دیدم حالش خوبه برگشتم و گرفتم خوابیدم .
ات ویو: بعد اون بوسه واقعا یه حس خیلی عجیبی داشتم که تاحالا نداشتم رفتم توی اتاقم و خیلی انرژی داشتم پس آهنگ گذاشتم و برای خودم رقصیدم اما یکم صدای خنده میومد اما برام مهم نبود بعد دیگه خیلی خسته شدم و گرفتم خوابیدم .
(فردا صبح)
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم یه دوش کوچولو گرفتم ضد آفتاب زدم و مایو پوشیدم و یه پیراهن هم روی مایوم پوشیدم و رفتم بیرون تا در رو باز کردم یاد دیشب اوفتادم یاد اون بوسه و کلی خجالت کشیدم و با خودم میگفتم
وای الان میبینمش یعنی اون یادشه وای ابان اگه روبرو بشیم چی میشه وای خدآاا
اما اینقدر گشنم بود از اتاق درومدم رفتم توی آسانسور و میخواستم برم رستوران ، در داشت بسته میشد که یکی اومد که دیدم اون کوک بود وقتی همو دیدیم هردو قرمز شدیم و اون اومد داخل و.......
ادامه دارد.....
پایان پارت9
فعلا تا فردا ❤️
پارت :9
چشم تو چشم شدم و کوک نتونست تحمل کنه ات رو بوسید بعد از چند ثانیه ات از کوک جدا شد
ات: هی چیکار میکنی
کوک: ات بب..
ات: ولش کن من میرم دیگه دویت ندارم ببینمت
ات به سمت اتاقش رفت و حالا کوک
کوک ویو:
داشتم از خجالت به خودم میپیچیدم که نامجون اومد
نامجون: داداش کجایی
کوک: وای نامجون گند زدم
نامجون: چرا چی شده
کوک: من از ات خوشم میاد و الان سر یه اتفاقی اوفتاد روم و بعد نتونستم تحمل کنم بعد بوسیدمش
نامجون: چی داداش مبارکه
کوک: نامجون با عصبانیت
نامجون: ببین تا اونجایی که من ات رو دیدم خیلی مست بود و اون اگه مست باشه هیچی رو یادش نمیاد و اینکه مبارکه امیدوارم اون هم ازت خوشت بیاد
کوک : وای اصلا ولش کن من میرم توی اتاقم
نامجون: وایسا منم میام راستی اتاقت چنده
کوک: 207
نامجون: چی کنار اتاق ات
کوک:یعنی اتاق ات 208 هست
نامجون: آره دیگه
کوک: وای من میرم دیگه خدافظ
رفتم دم اتاقم رفتم تو لباس های راحتی پوشیدم و رفتم روی تختم و همش داشتم به ات فکر میکردم که به گوشیم پیام اومد
پیام که به گوشیه کوک اومده:
سلام جئون جانگ کوک منم لی مین هو همون کسی که خواهر کوچیکت رو کشته اگه میخوای مادر یا پدرت چیزشون نشه ماه بعد بیا باهم شام بخوریم راستی با کیم ات بیا چون دوست دارم با کسی که ازش خوشت میاد بیای فعلا شب بخیر
بعد اینکه پیام رو دیدم یکم ترسیدم و به بابام زنگ زدم
تمام بین کوک و پدرش:
کوک: بابا لی مین هو بهم پیام داده و منو تهدید کرده
پدر کوک: پسرم نترس و به سفرت برس من همه چیز رو مرتب میکنم برو بخواب
کوک: باشه مواظب خودت و مامان باش شب بخیر
تلفن رو قط کردم خیلی نگران ات بودم اما خجالت میکشیدم بهش پیام بدم اما یه چیز خیلی خوب این بود که بالکن اتاق های ما به هم چسبیده بود پس می خواستم از بالکن ببینمش
رفتم توی بالکن که دیدم آهنگ گذاشته و داره برای خودش می رقصه و خندم گرفتم دیدم حالش خوبه برگشتم و گرفتم خوابیدم .
ات ویو: بعد اون بوسه واقعا یه حس خیلی عجیبی داشتم که تاحالا نداشتم رفتم توی اتاقم و خیلی انرژی داشتم پس آهنگ گذاشتم و برای خودم رقصیدم اما یکم صدای خنده میومد اما برام مهم نبود بعد دیگه خیلی خسته شدم و گرفتم خوابیدم .
(فردا صبح)
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم یه دوش کوچولو گرفتم ضد آفتاب زدم و مایو پوشیدم و یه پیراهن هم روی مایوم پوشیدم و رفتم بیرون تا در رو باز کردم یاد دیشب اوفتادم یاد اون بوسه و کلی خجالت کشیدم و با خودم میگفتم
وای الان میبینمش یعنی اون یادشه وای ابان اگه روبرو بشیم چی میشه وای خدآاا
اما اینقدر گشنم بود از اتاق درومدم رفتم توی آسانسور و میخواستم برم رستوران ، در داشت بسته میشد که یکی اومد که دیدم اون کوک بود وقتی همو دیدیم هردو قرمز شدیم و اون اومد داخل و.......
ادامه دارد.....
پایان پارت9
فعلا تا فردا ❤️
۴.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.