مـــــافـــــیــــای دبــــیـــرســـــتــــان
مـــــافـــــیــــای دبــــیـــرســـــتــــان
پــــارت⑧
ات: وای خدای من دارم دیوونه میشم(دستشو کشید رو سرش و موهاش و به عقب هل داد)
جین: برو تو اتاقت(با صدای بم)
ات: اول منو گروگان گرفتی بعد حالا داری بهم دستور میدی؟؟
جین: کاری نکن دیوونه بشم الان خستم برو تو اتاققققق(عربده)
ات: هه... من خودم میرم بیرون.. حالا که تو منو نمیبری
جین با عصبانیت پا میشه و دست ات رو میگیره
ات: اااییییی ولم کن درد داره.. دستم درد گرفت جین
جین: مگه نمیگم الان خستم؟ برو توی اتاقت عین آدم.. خوب فردا باهات صحبت میکنم..(آروم ولی با لحن ترسناک)
ات: جین... نکن.. من میترسم(گریه)
شب اونا به دعوا ختم شد و..
فردا ات ویو:
بلند شدم و دست صورتم شستم رفتم پایین... دور دستم قرمز بود و جای انگشتای جین مونده بود..
ات: جینننننن کجاییییییی
جین: هوم تو اشپزخونم
وقتی رفتم تو اشپزخونه دیدم جین بدون پیرهن بود و فقط یه شلوارک پاش بود روی اون بدن لخت یه پیشبند اشپزی پوشیده بود که عضلاتتش خوب به رخ کشیده میشدن مثل اینکه تازه از حموم اومده بود و هنوز موهاش خیس بود.. داشت صبحونه اماده میکرد... وای این صحنه... خدا بود
جین به ات نگاهی انداخت
جین: بشین دیگه صبحونه دیگه امادست
ات: یااا..
جین: هووومممم
ات: دیشب دستم خیلی درد گرفت... الانم درد میکنه.. قرص مسکن داری؟(چشم غره و قهر)
جین: هیننن ببینم؟؟ یااا ببخشیددد.. دیشب اعصابم خیلی خورد بود
ات: بخل؟؟؟(دستاشو باز کرد)
جین:(خنده) کیوتی
ات: جین.. چرا منو دزدیدی؟؟ نقشت چیه
جین: او... بعد از صبحونه بیا بریم زیر زمین چون باید دستاتو ببندم چشات و دهنتم با پارچه میبندم.. ولی الکی.. باید به جونگکوک زنگ بزنم و تورو بهش نشون بدم تا بفهمه تو دست منی..
پــــارت⑧
ات: وای خدای من دارم دیوونه میشم(دستشو کشید رو سرش و موهاش و به عقب هل داد)
جین: برو تو اتاقت(با صدای بم)
ات: اول منو گروگان گرفتی بعد حالا داری بهم دستور میدی؟؟
جین: کاری نکن دیوونه بشم الان خستم برو تو اتاققققق(عربده)
ات: هه... من خودم میرم بیرون.. حالا که تو منو نمیبری
جین با عصبانیت پا میشه و دست ات رو میگیره
ات: اااییییی ولم کن درد داره.. دستم درد گرفت جین
جین: مگه نمیگم الان خستم؟ برو توی اتاقت عین آدم.. خوب فردا باهات صحبت میکنم..(آروم ولی با لحن ترسناک)
ات: جین... نکن.. من میترسم(گریه)
شب اونا به دعوا ختم شد و..
فردا ات ویو:
بلند شدم و دست صورتم شستم رفتم پایین... دور دستم قرمز بود و جای انگشتای جین مونده بود..
ات: جینننننن کجاییییییی
جین: هوم تو اشپزخونم
وقتی رفتم تو اشپزخونه دیدم جین بدون پیرهن بود و فقط یه شلوارک پاش بود روی اون بدن لخت یه پیشبند اشپزی پوشیده بود که عضلاتتش خوب به رخ کشیده میشدن مثل اینکه تازه از حموم اومده بود و هنوز موهاش خیس بود.. داشت صبحونه اماده میکرد... وای این صحنه... خدا بود
جین به ات نگاهی انداخت
جین: بشین دیگه صبحونه دیگه امادست
ات: یااا..
جین: هووومممم
ات: دیشب دستم خیلی درد گرفت... الانم درد میکنه.. قرص مسکن داری؟(چشم غره و قهر)
جین: هیننن ببینم؟؟ یااا ببخشیددد.. دیشب اعصابم خیلی خورد بود
ات: بخل؟؟؟(دستاشو باز کرد)
جین:(خنده) کیوتی
ات: جین.. چرا منو دزدیدی؟؟ نقشت چیه
جین: او... بعد از صبحونه بیا بریم زیر زمین چون باید دستاتو ببندم چشات و دهنتم با پارچه میبندم.. ولی الکی.. باید به جونگکوک زنگ بزنم و تورو بهش نشون بدم تا بفهمه تو دست منی..
۳.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.