نسخه

"نسخه "
با یک سینی پر از ابزارهای عجیب و غریب وارد اتاق شدم دماسنجی به اندازهی یک نیزه، گاز استریل غولپیکر، و یک سرنگ که مطمئناً برای فیلها طراحی شده بود.
کیونگ که روی تخت لم داده بود، چشمانش از حدقه بیرون زد:
""این... این چیه؟ مگه میخوای عملیات کنی؟!
با بیخیالی گفتم: "آره. میخوام ببینم مغزت چقدر فضای خالی داره."
میهو که دم در ایستاده بود، بی اختیار خنده اش گرفت، اما سریع خودش را کنترل کرد و صورتش را برگرداند.
دماسنج را تکان دادم و با اغراق به سمت کیونگ نشانه رفتم:
"بیا اینو بذار زیر زبانت... البته اگه جایی برایش باقی مونده!"
کیونگ با اکراه دهانش را باز کرد، اما من دماسنج را ناگهان به سمت گوشش بردم
"اشتباه شد! این مدلیه!"
"آخ! این که یخیه!" جیغ کشید و از جا پرید.
"آفرین! پس اعصابت خوب کار میکنه." با رضایت یادداشت کردم.
چکش کوچک پزشکی را درآوردم و با دقت به زانوی کیونگ زدم—البته بعد از اینکه سه بار عمداً به اشتباه به پایه ی تخت کوبیدم!
"چرا پات تکون نمیخوره؟ مگه فلج شدی؟"
کیونگ اخم کرد: "چون داری به تخت میزنی احمق!"
"آهان! پس چشمت هم سالمه!"
میهو دیگر نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و پشتش را به دیوار کرد تا قهقه هاش را پنهان کند.
کیونگ با چشمانی نیمه بسته مراقب بود که من چه حرکت اشتباهی خواهم کرد. دستم را به آرامی به سمت جلوبردم و با اغراق، یک بطری کوچکِ حاوی مایع بنفش درخشان را ظاهر کردم.
کیونگ پشتش را به تخت چسباند: "این دیگه چیه؟!"
با بیخیالی بطری را تکان دادم: "آب نعناع جادویی... برای بیمارانِ بی ادب!"
"دروغگو! رنگش که شبیه زهر قورباغه است!"
لبخند شیطنتآمیزی زدم: "آفرین! پس چشمت هم که خوب میبینه... حالا بیا دهنت رو باز کن."
میهو که داشت منفجر میشد از خنده، سریع خودش را به سرفه زد و پشت دستش را گرفت.
کیونگ با ترس به بطری نگاه کرد: "اگه بخورمش چی میشه؟"
" کیونگ باحرکتی سریع اونو از دستم گرفت
کیونگ بطری بنفشِ درخشان را بالای سرش تکان میدهد، مثل تاجِ یک دیوانه:
"هان! میخواین منو مجبور به خوردن این معجونِ قورباغه های عاشق کنین؟! بدونید پشیمون میشید"
"آخه کیونگ عزیز، این معجون مال قورباغه ها نیست... مال گربه های پیر کوهستانه! میدونی چرا این رنگ رو داره؟ چون هرکس که بخوردش، تا یک هفته مدام میو میو میکنه."
میهو ناگهان صورتش سرخ میشود و به هانول تکیه داد:
"نه... نه! اگه کیونگ یهو شروع کنه به میو کردن تو سالن قصر... من از خنده میمیرم!"
"تصور کن... شوالیه ی بزرگ ما... روی میز شام دنبالت کنه و تو فرار کنی و بگه: میووو!"هانول:
کیونگ شروع به دویدن میکند، اما نه از ترس... از خجالتِ آن تصویر!پشت سرش دویدم.
کیونگ:"من هرگز میو نمی کنم! حتی اگه این بطری رو... آخ!" پایش یه دفعه متوقف شد وزمین خورد، اما بطری را مثل گنج بالا نگه داشت.
قدم قدم جلو میرفتم"پسرم... اون بطری رو بده به مامان! بیا دیگه... مامان قربونت بره..."
"این چه لحنِ ترسناکیه؟! دقیقاً داری مثل آخرین وعده ی غذای یک زندانی رفتار میکنی!"
ناگهان پریدم و کیونگ را به زمین زدم بطری بالا افتاد و باچابکی آن رو گرفتم و کنار کیونگ نشستم ولی با نیرویی عجیب اونو نگه داشتم
"باز کن دهنت رو عزیزم... چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه..."
کیونگ خیلی تقلا میکرد اما فایده ای نداشت:"نه!نه!نمیخوا....اه"
بدون درنگ بطری را توی گلویش ریختم!کیونگ سرفه کرد و صورتش بنفش شد....
ناگهان کیونگ متوقف میشود... میخندد!
"این که... طعم شکوفه های سورتی رو میده؟؟"کیونگ(با تعجب):
با بی‌تفاوتی از کنارش بلند شدم
"آره.اصلاً قرارنبود چیزی رو درمان کنیم... فقط میخواستم ببینم چقدر سریع میتونی مثل بچه‌ها جیغ بکشی."
دیدگاه ها (۰)

📜 نسخه‌ی الهی (۱۰ متری) 📜به نام خدای شوخی‌های بی‌پایان!بیمار...

🌑 ارباب تاریکی: بازیِ درد و انتقام 🌑گردباد عجیبی به وجود اوم...

"انتظار برای بهبودی"با آرامبخش قوی وارد اتاق هانول و میهو شد...

"تعقیب در جنگل"جنگل تاریک بود، اما رد کیونگ را میشد دید: شاخ...

"میهو و آرزوی پنهان"با لبخندی شیطانی به میهو نگاه کردم:"خواه...

"درمان کیونگ"کیونگ حالا آرامتر بود، اما هنوز تب داشت. پوستش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط