تعقیب در جنگل

"تعقیب در جنگل"
جنگل تاریک بود، اما رد کیونگ را میشد دید: شاخه های شکسته، برگهای سوخته. انگار هر جا پا گذاشته، آتش به جا گذاشته بود.
ناگهان، یکی از فرشته ها فریاد زد: "اونجاست!"
کیونگ روی زمین افتاده بود، بدنش از تب میسوخت و دست و پاش میزد مثل حیوانی که در تله گیر کرده. وقتی بهش نزدیک شدم، چشمانش از وحشت گرد شده بود.
"سرا... کمک... میسوزم.."
زانو زدم کنارش و شیشه را دراوردم. "میدونم درد داره... ولی باید تحمل کنی."
اولین قطره را روی پیشانیاش چکاندم.
جیغ کشید و میخواست فرار کند، اما فرشته ها او را محکم گرفتند"نننننننننننننننننننننننه"
دومین قطره. "نه! بس کن! میکشینم."
سومین. چهارمین. پنجمین...
هر قطره مثل اسید روی پوستش میسوخت، اما تبش درحال پایین آمدن بود. وقتی دهمین قطره را ریختم، دیگر نمیجنگید. فقط گریه میکرد.
"تموم شد... تموم شد عزیزم..." آرام گفتم و آرامبخش را جلوی راه تنفسش گرفتم.
چشمانش سنگین شد. "سرا... ترسیدم..."
"می دونم. ولی حالا میخوابی."
و همانجا، روی زمینهای سرد جنگل، به خواب رفت.
او را تو آغوشم گرفتم. بدنش هنوز گرم بود، اما دیگر نمیسوخت. فرشته ها دور ما حلقه زده بودند، بعضی ها زخمی بودند از تقلای کیونگ.
یکی پرسید: "حالا چی؟"
به قصر نگاه کردم. "حالا... همه استراحت میکنن"
هانول و میهو در اتاقشان خواب بودند. کیونگ هم بالاخره آرام گرفته بود.
و من...تنها کسی بودم که هنوز بیدار مانده بود.
دیدگاه ها (۰)

"انتظار برای بهبودی"با آرامبخش قوی وارد اتاق هانول و میهو شد...

"نسخه "با یک سینی پر از ابزارهای عجیب و غریب وارد اتاق شدم د...

اتاق کیونگ ساکت بود، جزناله‌های کوتاهش از بین تب. پوستش قرمز...

"درمان کیونگ"کیونگ حالا آرامتر بود، اما هنوز تب داشت. پوستش ...

"فریب"کیونگ (در حالی که زنجیرها پوستش را می‌سوزانند): "سرا.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط