حس تاریکی پارت ۲
#حس_تاریکی
رو ب روی اون دانشگاه بودیم تاریکی حکم فرما بود ؛ هیچ کس حرفی نمیزد انگار همه ترسیده بودن
کوکی : خب بریم تو...
نامجون : بازم میگم این کارتون بی عقلیه
جیمین : هیونگ نترس حالا یک بار چیزی نمیش
تهیونگ خب بریم دیگ
ب طرف در رفتیم یک در چوبی کع از شدت خاک و تار عنکبوت به رنگ سیاه تغییر رنگ داده بود
صدای پاهامون با صدای خورد شدن برگ ها قاطی شده بود
_بچه ها مطمعنین این یک چالشه
که همه برگشتن گفتن : ششش🤫
جین : سکوت هیجانی ترش میکنه
تهیونگ و جونگ کوک نفرای اول بودن قدم قدم جلو میرفتیم
تهیونگ و کوک در هول دادن با صدای خیلی بدی باز شد ؛ زنگ زدگی در این صدا به وجود اورد
کوکی با دستش اشارع کرد بریم پشتش
همون وارد شدیم
تهیونگ : واوووو چ تاریکه
یک سال که چهار طرف راه داشت رو ب رومون پله ها بود که به طبقه های بالا میرفت
که یک دفعه در بسته شد منو هوپی و نامجون اخرین نفرا بودیم
کوکی : کدومتون انقد محکم در بست
من : ما نبودیم خودش خود ب خود بسته شد
تهیونگ برگشت طرف در
دستگیره کشید تا باز کنه اما باز نمیشد
با دوتا دستش تلاش کرد بازم نشد برگشت و گف : انگار در قفل شده
من : چیییییی
که هوپی جلوی دهنو گرفت : ساکت جن ها بیدار میشن😓
من : 😐
کوکی : بیخیال حال برگشتیم در باز میکینیم فقط میخاییم یک دوری توی این دانشگاه بزنیم همین
جین : هی تو قول دادی ک پول بهمون بدیا یادت نره
کوکی که پله ها یکی یکی پشت هم میزاشت گف : اوم حالا بیا بریم بعد فکر بعدشو میکنیم
جین : یاااا زیر قولت نزنیا من ب اطر پول اومدم
نامی : راست میگ
جیمین : هی من روی اون پول.....
که تهیونگ گف : ساکت
که دوره کلمون ساکت شدیم
نامی : چیشده
+شمام شنیدین !
من : چیرو
ته : صدای اب انگار یکی دوش میگیره گوش بدید
بیشتر دقت کردیم اما صدایی نمشنیدیم
تهیونگ : دنبال من بیایین
یونگی : نگاه کن ؛ یک ملت اسکول خودشون کرده
من رو ب یونگی : انگار نمیترسی !
+نه از چی بترسم
که هوپی از پشتش اومد گفت پخخخ
که یک دفعه یونگی پخش زمین شد
کوکی : هییی تهیونگ داره ب سمت راست سالن میره بیایین بریم
دنبال تهیونگ رفتیم که یک در دیدیم بالاش روی یک تخته چوبی نوشته بود : حموم
تهیونگ : همینجا حمومه بیایین
در باز کرد که یک دفعه در کنده شد افتاد
جین : هیییی خسارت چرا میزنی تهیونگ شی
ته : خودش کنده شد ؛ اصلا بیخیال بیایین بریم بالا
که کوکی تهیونگ کنار زد و گف : تو هم دیدیش!
جیمین ک پشت کوکی بود : من دیدمش
نامی : چیرو دیدین ! بگین مام بفهمیم
جیمین : یک روح ..... یک ادم با لباس سفید و موهای بلند سریع رد شد
من ترسیده بودم سنی واقعا یک روح بود با چراغ قوه ک جین داده بود ؛ اطرافمو نگاه میکردم ک نکنه کنارم باشه
که چشمم ب یک چوب افتاد
چوبه برداشتم و چراغ قوه خاموش کردم ؛ کنار هوپی ک چراغش روشن بود رفتم
کوکی : من میرم تو کسی هس با هام بیاد
همه : 😶
کوکی : با کیا اومدیم اتاق وحشت ... هی تهیونگ تو بیا
ته : یااا جونگ کوکا فقط منو میبینی با یکی دیگ برو
+هییی ت هم ترسیدی ! شت اوم خب پس تنها میرم
من : نه من باهات میام
کوکی : بیاین نگا کنین هینجو نترسه اومد
از دید جیمین
هینسو و کوکی وارد حموم شدن ؛ نمیدونستم چی اون توعه اما قطعا چیز قشنگی نبود
چند دقیقه گذشته بود اما اونا هنوز نیومده بودن بیرون
صدای هیچی هم شنیده نمیشد جز صدای نفس هامون ؛ ک تند تند دم و بازدم میکردیم ؛ قطعا بقیه اعضا هم مثل من تپش قلب گرفته بودن اما ب روی خودشون نمیاوردن شایدم چن ترسیده بودن توان حرف زدن نداشتن
که صدای بدو کردن اومد
ته : انگار دارن میان
کوکی : بدوووووووووو نههههههه
ترسیده بودم میله ای که توی دستم بود و محکم تر فشار دادم گارد گرفتم ک هر چی اومد بزنم توی سرشون
صدای پاها نزدیک و نزدیک تر میشد
همه یکم عقب رفتسم
ک اول جونگ کوک اومد سریع از بینمون رد شد و نتونستیم چیزی بگیم بعدش هینسو اومد رد شد همون طور داد زد : روحههههه دنبالمونههههه
که با حرف هینسو سریع شروع ب بدو کردن کردیم
ب طرف در رفتیم کوکی هی داشت تلاش میکرد ک در باز کنه اما در باز نمیشد
هینسو : نههههههه امکان ندارا
داشت توی سرش خودش میزد و همکن طورم گریه میکرد ؛ ینی واقعا اونا روح دیدن
ک جین ک پشت سرم بود یک دفعه داد زد و برخورد کرد ب من ؛ برگشتم ک....
☘☘
رو ب روی اون دانشگاه بودیم تاریکی حکم فرما بود ؛ هیچ کس حرفی نمیزد انگار همه ترسیده بودن
کوکی : خب بریم تو...
نامجون : بازم میگم این کارتون بی عقلیه
جیمین : هیونگ نترس حالا یک بار چیزی نمیش
تهیونگ خب بریم دیگ
ب طرف در رفتیم یک در چوبی کع از شدت خاک و تار عنکبوت به رنگ سیاه تغییر رنگ داده بود
صدای پاهامون با صدای خورد شدن برگ ها قاطی شده بود
_بچه ها مطمعنین این یک چالشه
که همه برگشتن گفتن : ششش🤫
جین : سکوت هیجانی ترش میکنه
تهیونگ و جونگ کوک نفرای اول بودن قدم قدم جلو میرفتیم
تهیونگ و کوک در هول دادن با صدای خیلی بدی باز شد ؛ زنگ زدگی در این صدا به وجود اورد
کوکی با دستش اشارع کرد بریم پشتش
همون وارد شدیم
تهیونگ : واوووو چ تاریکه
یک سال که چهار طرف راه داشت رو ب رومون پله ها بود که به طبقه های بالا میرفت
که یک دفعه در بسته شد منو هوپی و نامجون اخرین نفرا بودیم
کوکی : کدومتون انقد محکم در بست
من : ما نبودیم خودش خود ب خود بسته شد
تهیونگ برگشت طرف در
دستگیره کشید تا باز کنه اما باز نمیشد
با دوتا دستش تلاش کرد بازم نشد برگشت و گف : انگار در قفل شده
من : چیییییی
که هوپی جلوی دهنو گرفت : ساکت جن ها بیدار میشن😓
من : 😐
کوکی : بیخیال حال برگشتیم در باز میکینیم فقط میخاییم یک دوری توی این دانشگاه بزنیم همین
جین : هی تو قول دادی ک پول بهمون بدیا یادت نره
کوکی که پله ها یکی یکی پشت هم میزاشت گف : اوم حالا بیا بریم بعد فکر بعدشو میکنیم
جین : یاااا زیر قولت نزنیا من ب اطر پول اومدم
نامی : راست میگ
جیمین : هی من روی اون پول.....
که تهیونگ گف : ساکت
که دوره کلمون ساکت شدیم
نامی : چیشده
+شمام شنیدین !
من : چیرو
ته : صدای اب انگار یکی دوش میگیره گوش بدید
بیشتر دقت کردیم اما صدایی نمشنیدیم
تهیونگ : دنبال من بیایین
یونگی : نگاه کن ؛ یک ملت اسکول خودشون کرده
من رو ب یونگی : انگار نمیترسی !
+نه از چی بترسم
که هوپی از پشتش اومد گفت پخخخ
که یک دفعه یونگی پخش زمین شد
کوکی : هییی تهیونگ داره ب سمت راست سالن میره بیایین بریم
دنبال تهیونگ رفتیم که یک در دیدیم بالاش روی یک تخته چوبی نوشته بود : حموم
تهیونگ : همینجا حمومه بیایین
در باز کرد که یک دفعه در کنده شد افتاد
جین : هیییی خسارت چرا میزنی تهیونگ شی
ته : خودش کنده شد ؛ اصلا بیخیال بیایین بریم بالا
که کوکی تهیونگ کنار زد و گف : تو هم دیدیش!
جیمین ک پشت کوکی بود : من دیدمش
نامی : چیرو دیدین ! بگین مام بفهمیم
جیمین : یک روح ..... یک ادم با لباس سفید و موهای بلند سریع رد شد
من ترسیده بودم سنی واقعا یک روح بود با چراغ قوه ک جین داده بود ؛ اطرافمو نگاه میکردم ک نکنه کنارم باشه
که چشمم ب یک چوب افتاد
چوبه برداشتم و چراغ قوه خاموش کردم ؛ کنار هوپی ک چراغش روشن بود رفتم
کوکی : من میرم تو کسی هس با هام بیاد
همه : 😶
کوکی : با کیا اومدیم اتاق وحشت ... هی تهیونگ تو بیا
ته : یااا جونگ کوکا فقط منو میبینی با یکی دیگ برو
+هییی ت هم ترسیدی ! شت اوم خب پس تنها میرم
من : نه من باهات میام
کوکی : بیاین نگا کنین هینجو نترسه اومد
از دید جیمین
هینسو و کوکی وارد حموم شدن ؛ نمیدونستم چی اون توعه اما قطعا چیز قشنگی نبود
چند دقیقه گذشته بود اما اونا هنوز نیومده بودن بیرون
صدای هیچی هم شنیده نمیشد جز صدای نفس هامون ؛ ک تند تند دم و بازدم میکردیم ؛ قطعا بقیه اعضا هم مثل من تپش قلب گرفته بودن اما ب روی خودشون نمیاوردن شایدم چن ترسیده بودن توان حرف زدن نداشتن
که صدای بدو کردن اومد
ته : انگار دارن میان
کوکی : بدوووووووووو نههههههه
ترسیده بودم میله ای که توی دستم بود و محکم تر فشار دادم گارد گرفتم ک هر چی اومد بزنم توی سرشون
صدای پاها نزدیک و نزدیک تر میشد
همه یکم عقب رفتسم
ک اول جونگ کوک اومد سریع از بینمون رد شد و نتونستیم چیزی بگیم بعدش هینسو اومد رد شد همون طور داد زد : روحههههه دنبالمونههههه
که با حرف هینسو سریع شروع ب بدو کردن کردیم
ب طرف در رفتیم کوکی هی داشت تلاش میکرد ک در باز کنه اما در باز نمیشد
هینسو : نههههههه امکان ندارا
داشت توی سرش خودش میزد و همکن طورم گریه میکرد ؛ ینی واقعا اونا روح دیدن
ک جین ک پشت سرم بود یک دفعه داد زد و برخورد کرد ب من ؛ برگشتم ک....
☘☘
- ۵.۷k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط