حس تاریکی پارت یک
#حس_تاریکی
دور میز توی کافه نشسته بودیم و منتظر جونگ کوک بودیم
که صدای زنگوله دم در اومد
نامجون : اووو ببین کی اینجاست جونگ کوک اعظم
کوکی الکی شروع ب قیافه گرفتن کرد
جیمین : بشین بابا
جونگ کوک نشست کنار تهیونگ
کوکی : هی بچه ها شنیدین
جین : چیرو
+چند نفر شنیدم که یک دانشگاه توی خیابون جونگشی هست
من : اما اون خیابون متروکس هیچ خونه ای نیس
جونگ کوک : دلیلشون میدونی ! بخاطر اینکه اونجا یک دانشگاع تسخیر شدن
هوپی : اره اره منم شنیدم ؛ میگن که اونجا ار کی رفته دیگه برنگشته
نامجون که همون جوری که کتابشو میخوند گف : خب جونگ کوک تو که نمیخای بری
کوکی خودشو صاف کرد و با جسارت تمام گف : اره میخام برم
نامجون هم کتابشو با شجاعت بست😩 وگف : اوکی برو ولی قرار نیس هیچ کدوممون بریم
و منی ک وسط بودم : 😶
تهیونگ : اما نامجون هیونگ ؛ واقعا هیجانیه یک دانشگاه که پر از روحه
جیمین : یااااا کجاش هیجانیه ؛ بری دیگ برنگردی؟
هوسوک : دقیقا ترسناکه
جونگ کوک : هر کی با من بیاد بهش ۳ میلیون وون میدم
تهیونگ : اوووو حتما پولات زیادی کرده
جونگ کوک : میدونین دیگ من پولدار ترین عضوم ؛ حالا هر کی میخاد بیاد و سه میلیونو بگیره دستشو بزاره
نامجون : اما این نامردیه
کوکی دستشو اورد جلو
تهیونگ روش گذاشت جینم دو دل بود اما گذاشت
هوسوک : پای ۳میلیون پوله حتما میام ؛ اما زیر قولت نزنی
کوکی : نه
جی هوپم دستشو گذاشت و بعدشم جیمین
فقط منو نامجون موندیم همه بهمون نگاه میکردن
نامجون : امکان نداره
من : اگه نامی بزاره منم دستمو میزارم ؛ نامجون باهوش ترین عضوه اون خوب تصمیم میگیره
که نامجون دستشو گذاشت من : 😐خب دلیل نمیش که هر کاری که نامی میکنه منم بکنم
کوکی : پول تو پنج میلیونه
همه : اوووو کوکی ظلمه
من : ایششش
بلاخره دستمو گذاشتم
تهیونگ : چن شبه حالش بیشتره بیایین بریم الان
بلند شدیم و از کافه رفتیم بیرون
اخه چرا داشتم یک کار کاملا بی عقلانه به خاطر پول انجام میدادم به خودم لعنت میفرستادم اما پای پنج میلیون پول باز بود
بعد دو ساعت از تاکسی پیاده شدیم
راننده : نمیتونم وارد این خیابونون کوچه بشم ؛ اینجا خیلی خطرناکه چرا میرین جوونا
کوکی : به خاطر هیجان 😈
نامجون : به خاطر بی عقلی🙄
راننده : اوم اصلا بیخیال من رفتم
از اول خیابون میشد دانشگاه دید اون تنها ساختمون چهار طبقه اون کوچه بود به خاطر همون میشد دید ؛ کل کوچه تاریک بود و خوبیش این بود که مهتاب بود ؛ کلی برگ توی خیابون نشون میداد که هیچ کس وارد این خیابون نشده
جین : من از کنار کافه چن تا چراغ قوه گرفتم بیاین با نورش ببینین
بلاخره رو ب روی دانشگاه قرار گرفتیم ؛ جلوی دانشگاه پیچک های خشک شده دیده میشد
تهیونگ نفسشو بیرون داد و گف بریم ....
☘ ☘
دور میز توی کافه نشسته بودیم و منتظر جونگ کوک بودیم
که صدای زنگوله دم در اومد
نامجون : اووو ببین کی اینجاست جونگ کوک اعظم
کوکی الکی شروع ب قیافه گرفتن کرد
جیمین : بشین بابا
جونگ کوک نشست کنار تهیونگ
کوکی : هی بچه ها شنیدین
جین : چیرو
+چند نفر شنیدم که یک دانشگاه توی خیابون جونگشی هست
من : اما اون خیابون متروکس هیچ خونه ای نیس
جونگ کوک : دلیلشون میدونی ! بخاطر اینکه اونجا یک دانشگاع تسخیر شدن
هوپی : اره اره منم شنیدم ؛ میگن که اونجا ار کی رفته دیگه برنگشته
نامجون که همون جوری که کتابشو میخوند گف : خب جونگ کوک تو که نمیخای بری
کوکی خودشو صاف کرد و با جسارت تمام گف : اره میخام برم
نامجون هم کتابشو با شجاعت بست😩 وگف : اوکی برو ولی قرار نیس هیچ کدوممون بریم
و منی ک وسط بودم : 😶
تهیونگ : اما نامجون هیونگ ؛ واقعا هیجانیه یک دانشگاه که پر از روحه
جیمین : یااااا کجاش هیجانیه ؛ بری دیگ برنگردی؟
هوسوک : دقیقا ترسناکه
جونگ کوک : هر کی با من بیاد بهش ۳ میلیون وون میدم
تهیونگ : اوووو حتما پولات زیادی کرده
جونگ کوک : میدونین دیگ من پولدار ترین عضوم ؛ حالا هر کی میخاد بیاد و سه میلیونو بگیره دستشو بزاره
نامجون : اما این نامردیه
کوکی دستشو اورد جلو
تهیونگ روش گذاشت جینم دو دل بود اما گذاشت
هوسوک : پای ۳میلیون پوله حتما میام ؛ اما زیر قولت نزنی
کوکی : نه
جی هوپم دستشو گذاشت و بعدشم جیمین
فقط منو نامجون موندیم همه بهمون نگاه میکردن
نامجون : امکان نداره
من : اگه نامی بزاره منم دستمو میزارم ؛ نامجون باهوش ترین عضوه اون خوب تصمیم میگیره
که نامجون دستشو گذاشت من : 😐خب دلیل نمیش که هر کاری که نامی میکنه منم بکنم
کوکی : پول تو پنج میلیونه
همه : اوووو کوکی ظلمه
من : ایششش
بلاخره دستمو گذاشتم
تهیونگ : چن شبه حالش بیشتره بیایین بریم الان
بلند شدیم و از کافه رفتیم بیرون
اخه چرا داشتم یک کار کاملا بی عقلانه به خاطر پول انجام میدادم به خودم لعنت میفرستادم اما پای پنج میلیون پول باز بود
بعد دو ساعت از تاکسی پیاده شدیم
راننده : نمیتونم وارد این خیابونون کوچه بشم ؛ اینجا خیلی خطرناکه چرا میرین جوونا
کوکی : به خاطر هیجان 😈
نامجون : به خاطر بی عقلی🙄
راننده : اوم اصلا بیخیال من رفتم
از اول خیابون میشد دانشگاه دید اون تنها ساختمون چهار طبقه اون کوچه بود به خاطر همون میشد دید ؛ کل کوچه تاریک بود و خوبیش این بود که مهتاب بود ؛ کلی برگ توی خیابون نشون میداد که هیچ کس وارد این خیابون نشده
جین : من از کنار کافه چن تا چراغ قوه گرفتم بیاین با نورش ببینین
بلاخره رو ب روی دانشگاه قرار گرفتیم ؛ جلوی دانشگاه پیچک های خشک شده دیده میشد
تهیونگ نفسشو بیرون داد و گف بریم ....
☘ ☘
۴.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.